تـــــــــــــ ر ـــــــــــــا یـــــــــــخ

تاریخ
تاریخ
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ

ساسانیان

شاهنشاهی ساسانی و یا ساسانیان (که ساکنینش به آن ایران‌شهر می‌گفتند) آخرین شاهنشاهی ایرانی پیش از ظهور اسلام است که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی (۴۲۷ سال) بر ایران فرمانروایی کردند؛ این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر بابکان با شکست اردوان پنجم، آخرین شاهنشاه اشکانی بنا کرد و ایران را مجدداً پس از سقوط هخامنشیان برای نخستین بار یکپارچه ساخته و زیر فرمان تنها یک دولت شاهنشاهی درآورد. شاهنشاهان ساسانی که ریشه‌شان از استان پارس بود،[۹] بر پهنهٔ بزرگی از آسیای باختری چیرگی یافته و در کنار امپراتوری روم-بیزانس، در طی دوره‌ای بالغ بر ۴۰۰ سال، ابرقدرت دنیای باستان محسوب می‌شدند. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسپون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. بر طبق افسانه‌ای، پرچم ایران در این دوره، درفش کاویانیبود.

دورهٔ ساسانی یکی از مهمترین، حساس‌ترین و تأثیرگذارترین دوره‌های تاریخ ایران شناخته می‌شود. شاهنشاهی ساسانی، آخرین شاهنشاهی ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران و اسلام‌آوردن ایرانیان است. در دورهٔ ساسانی، تمدن ایرانی از بسیاری جهات به نهایت شکوفایی و رونق خود رسید. ایران در دورهٔ ساسانیان، تأثیر زیادی بر فرهنگ روم گذاشت. تأثیر ساسانیان تنها محدود به مرزهای ایران نبود، تأثیر آنها به هند، چین، اروپای غربی و آفریقا هم می‌رسد. ساسانیان نقشی برجسته در شکل‌گیری هنر اروپایی و آسیایی در دوره‌های میانه داشتند. بخش عمدهٔ چیزی که امروزه به نام تمدن اسلامی در هنر، معماری، موسیقی و دیگر زمینه‌ها شناخته می‌شود، از ساسانیان به جهان اسلام منتقل شد.

جامعهٔ ساسانی به گونهٔ طبقاتی اداره می‌شد. جامعه به چهار طبقه موبدان، جنگاوران، دبیران و پیشه‌وران تقسیم می‌شد.[۱۰] دین رسمی شاهنشاهی ساسانی، کیش زرتشتی بود و اوستا و زند منابع اصلی حقوقی و دینی حکومت ساسانی محسوب می‌شدند.[۱۱] دورهٔ شاهنشاهی ساسانیان، در سال ۶۵۱، پس از کشته‌شدن یزدگرد سوم طی حمله اعراب به ایران، به پایان رسید و ایران تحت سلطهٔ اعراب مسلمان درآمد.

تاریخچه[ویرایش]

شکل‌گیری و تاریخ دوره آغازین (۲۰۵–۳۱۰)[ویرایش]

روایت‌های متناقضی از سقوط امپراتوری اشکانی و در پی آن خیزش شاهنشاهی ساسانی وجود دارد که جزئیات این دوره را در هاله‌ای از ابهام قرار داره است.[۱۲] شاهنشاهی ساسانی توسط اردشیر اول (اردشیر بابکان) در شهر استخر بنیان نهاده شد.

پاپک در آغاز حکمران ناحیه‌ای بود که به آن «خیر» می‌گفتند. با این حال، در سال ۲۰۰ (بر طبق تورج دریایی ۲۰۵-۲۰۶)، او موفق به سرنگون کردن «گوچهر» از خاندان «بازرنگیان» شد.[۱۳] پاپک و بزرگ‌ترین پسرش شاپور، موفق شدند تا قدرت خود را به سرتاسر پارس گسترش دهند. به خاطر طبیعت گیج‌کننده منابع، رویدادهای بعدی ناواضح و گنگ است. با این وجود، با اطمینان می‌توان گفت که پس از مرگ پاپک، اردشیر که در آن هنگام حکمران دارابگرب بود، در نزاعی برای به قدرت رسیدن، وارد جنگی با برادر بزرگ‌ترش شاپور شد. منابع نشان می‌دهند که شاپور، که برای ملاقات کردن با برادرش رفته بود، بر اثر فروپاشی سقف بر سرش کشته شد. در سال ۲۰۸، اردشیر با خاموش کردن شورش‌هایی از طرف دیگر برادرهایش که اعدام شدند، خود را حکمران تمام پارس خواند.[۱۴][۱۵]

وقتی که اردشیر خود را شاهنشاه خواند، پایتخت خود را به بخش‌های جنوبی پارس منتقل کرد و شهر اردشیرخوره (سابقاً گور، امروزه در فیروزآباد) را برپا کرد. این شهر که کوه‌های بلند از آن نگهداری می‌کرند و به آسانی از طریق گردنه‌های باریک قابل دفاع بود، تبدیل به مرکز قدرت‌گیری بیشتر اردشیر شد. این شهر توسط یک دیوار دایره‌ای‌شکل بلند احاطه شده بود که احتمالاً از روی دیوار مشابهی در دارابگرد نمونه‌برداری شده بود و بر بخش شمالی آن یک کاخ بزرگ قرار داشت که بقایای آن هنوز هم پابرجاست. اردشیر پس از اینکه قدرت خود را در پارس پابرجا کرد، به سرعت قلمرو خود را گسترش داد، از شاهان محلی پارس خواست تا سوگند بخورند با او وفادار باشند و استان‌های مجاور خود از جمله کرمان، اصفهان، شوش و میشان را تحت کنترل خود درآورد. توجه اردوان پنجم، شاهنشاه اشکانی، خیلی زود معطوف به قدرت‌گیری اردشیر شد. او در ابتدا در سال ۲۲۴ به حکمران خوزستان دستور داده بود تا وارد جنگی علیه اردشیر شود، اما اردشیر در این جنگ پیروز شد. اردوان پنجم در دومین تلاش برای شکست دادن اردشیر، او را در جنگی در هرمزگان ملاقات کرد، که اردوان پنجم در این جنگ شکست خورد و کشته شد. پس از کشته شدن شاهنشاه اشکانی، اردشیر به استان‌های غربی حکومت حالا-سرنگون‌شدهٔ اشکانی هجوم برد و آنها را تصاحب کرد.[۱۶]

در آن هنگام دودمان اشکانی بین طرفدارن اردوان پنجم و بلاش ششم تقسیم شده بود، که احتمالاً اردشیر را قادر ساخت تا اقتدار خود در جنوب را با کمترین مداخله یا اصلاً بدون مداخله اشکانیان، یکپارچه و مستحکم کند.[۱۷]

جغرافیای استان فارس که از دیگر بخش‌های ایران جدا بود، به اردشیر یاری رساند.[۱۸] اردشیر که در سال ۲۲۴ میلادی در تیسپون به عنوان یگانه حکمران فارس تاجگذاری کرد، عنوان شاهنشاه یا «شاه شاهان» را برای خود برگزید (کتیبه‌ها از آذر-آناهید به عنوان Banebshenan banebshen یا شهبانوی شهبانوها ذکر به میان می‌آورند، اما پیوند او با اردشیر ثابت نشده است)، به امپراتوری اشکانی که ۴۰۰ ساله بود پایان داد و چهار قرن پادشاهی ساسانیان بر ایران آغاز گشت.[۱۹]

در چند سال بعدی، شورشیان محلی گرداگرد امپراتوری سربرآوردند. با این وجود، اردشیر بابکان امپراتوری نوین خد را بیش از پیش به سمت شرق و شمال غربی گسترش داد، استان‌های سیستان، گرگان، خراسان، مرو (واقع در ترکمنستان امروزی)، بلخ و خوارزم را به تصاحب خود درآورد. او همچنین بحرین و موصل را هم به قلمرو ساسانی ضمیمه کرد. بعدها در سنگ‌نبشته‌های ساسانی ادعا شده‌است که شاهان کوشانی، تورانی و مکرانی سلطه‌پذیر اردشیر شده‌اند، هرچند که بر طبق شواهد سکه‌شناسی، به احتمال زیاد آنها سلطه‌پذیر فرزند اردشیر، شاپور اول، پادشاه آینده شده‌اند.

از سوی غرب، یورش‌هایی علیه هترا، ارمنستان، آدیابن، با موفقیت کمتری روبرو بود. در سال ۲۳۰، او تا ژرفای قلمروهای روم نیز پیش رفت که این حمله دو سال بعد در طی یک ضدحمله از طرف رومیان، بدون داشتن نتیجه قطعی پایان یافت، هرچند که امپراتور روم، الکساندر سوروس، در روم پیروزی خود را جشن گرفت. پس از مرگ سوروس در ۲۳۵، میان‌رودان، Dura، حران، نصیبین و در نهایت هاترا بدست ساسانیان افتاد. سپس اردشیر خودش را بازنشسته کرد و باقی عمرش را در پارس گذراند و پسرش جنگ‌های او را ادامه داد.[۲۰][۲۱][۲۲][۲۳]

پسر اردشیر بابکان، شاپور اول، که مدتی با پدرش به طور مشترک پادشاهی کرد،[۲۴] گسترش‌دادن شاهنشاهی ساسانیان را ادامه داد، باختر را تصاحب کرد و بخش غربی امپراتوری کوشان را هم به تصاحب خود درآورد، همچنین چندین لشگرکشی علیه امپراتوری روم را هم ترتیب داد. شاپور نخست در حمله به میان‌رودان روم، حران و نصیبین را تصاحب کرد، اما در سال ۲۴۳، سردار رومی Timesitheus، ایرانی‌ها را در نبرد راسائنا شکست داد و سرزمین‌های از دست رفته را پس گرفت.[۲۵] پیشروی‌های متعاقب امپراتور گردیان سوم (۲۳۸–۲۴۴) در پایین رود فرات در نبرد مسیخه شکست خورد (۲۴۴)، که منجر به قتل رسیدن گوردیان توسط نیروهای خودش شد و شاپور را قادر ساخت تا یک صلح‌نامه بسیار مقرون‌به‌صرف‌تر را با امپراتور تازه، فیلیپ عرب منعقد کند، که به سبب آن او ۵۰۰٬۰۰۰ دیناری غرامت دریافت کرد و خراجی را هم به صورت سالانه بر دوش رومی‌ها گذاشت.[۲۶]

شاپور خیلی زود جنگ را از سر گرفت، رومی‌ها را در نبرد باربالیسوس شکست داد (۲۵۳) و سپس احتمالاً انطاکیه را گرفت و تاراج کرد.[۲۵][۲۷] نتیجه ضدحمله‌های رومی‌ها تحت امپراتوری والرین با مصیبت و فاجعه همراه بود که ارتش روم در ادسا محاصره و درهم شکسته شد و والرین توسط شاپور به اسارت گرفته شد و تا پایان عمرش زندانی شاپور باقی ماند. شاپور پیروزی خود را با کنده‌کاری کردن یک نقش برجسته شکوهمند در نقش رستم و بیشاپور جشن گرفت و همچنین در نزدیکی تخت جمشید هم یک سنگ‌نبشته یادبود به زبان‌های فارسی و یونانی حکاکی کرد. او از موفقیت خود برای پیشروی در آناتولی بهره برد (۲۶۰)، اما پس از شکست خوردن از رومی‌ها و هم‌پیمانانشان اذینه پالمیرایی، با آشفتگی عقب‌نشینی کرد و حرم‌سرای خود و تمامی قلمروهای رومی که اشغال کرده بود را از دست داد.[۲۸][۲۹]

مرزهای ایران و روم بر طبق موفقیت‌های نظامی یک طرف، دائما بین دجله و فرات در تغییر بود. رفت و آمد بین مرزها آزاد بود و بازرگانی و ازدواج و حتی جاسوسی را ممکن می‌ساخت. در این برهه از زمان، میان‌رودان در دست ایران بود، اما باید فکری به حال ارمنستان می‌شد که در مقابل اردشیر مقاوت کرده و دشمنش را شکست داده بود. ارمنستان همیشه یکی از نکات مورد اختلاف بین ساسانی‌ها و رومی‌ها بوده است. این منطقه برای هر دو مهم بوده، چرا که اهمیت استراتژیک و اقتصادی داشته و به عنوان سرزمین حایل بین ایران و روم بوده. از آنجا که یک شاخه از سلسله اشکانیان در ارمنستان حکومت می‌کردند و ساسانیان با اشکانیان دشمنی داشتند، برای شاپور مهم بود تا مشکل ارمنستان را حل و فصل کند. او ترتیب قتل خسرو را داد و شاهی وفادار به خودش، تیرداد را بر آنجا نشاند که از ۲۵۲-۲۶۲ فرمان‌روایی کرد.[۳۰]

شاپور برنامه‌های آبادانی پرشماری داشت. او دستور به ساخت نخستین پل سدی در ایران را داد و شهرهای بسیاری را هم بنیان نهاد، که برخی از آنها توسط مهاجرینی از قلمروهای روم اسکان داده شدند که از جمله این مهاجرین، مسیحیانی بودند که می‌توانستند تحت لوای شاهنشاهی ساسانی، آزادانه دین خورد را پرستش کنند. دو شهر، بیشاپور و نیشاپور از روی او نامگذاری شده‌اند. او خصوصاً کیش مانوی‌گری را مورد لطف خود قرار داد و از مانی (که یکی از کتاب‌هایش، شاپورگان را به او هدیه کرده) محافظت کرد و بسیاری از مبلغین مانوی‌گری را به خارج از مرزهای ایران به جهت تبلیغ دین خود فرستاد. او همچنین با یکخاخام بابلی به نام ساموئل دوستی برقرار کرد. این دوستی برای جامعه یهودیان پرسود بود و به آنها مهلتی داد تا وضع قوانین طاقت‌فرسا علیه آنها را به تعویق بیوفتد. شاهان بعدی سیاست تحمل دینی شاپور را لغو کردند. بهرام اول تحت فشار مغ‌های زرتشتی و تأثیرگذاری‌های موبدموبدان، کرتیر، مانی را کشت و پیروان او را مورد آزار و اذیت قرار داد. بهرام دوم، همانند پدرش، تحت تأثیر خواسته‌های موبدان زرتشتی بود.[۳۱][۳۲] در حیت پادشاهی او، پایتخت ساسانیان، تیسپون، مورد چپاول رومی‌ها، تحت امپراتوری کاروس قرار گرفت و بخش‌های عمدهٔ از ارمنستان، پس از نیم‌قرن استیلای ایرانیان بر آن، به دیوکلتیان واگذار شد.[۳۳]

امپراتور Probus برای حمله به قلمرو ساسانیان طرح‌ریزی کرد، اما خودش مرد و Carus جنگ را شروع و به بین‌النهرین حمله کرد و تیسفون را محاصره کرد. در این زمان بهرام دوم در شرق بود. اما کاروس در بین‌النهرین درگذشت و امپراتور بعدی، دیوکلتیان، می‌بایست مشغول به حل مشکلات داخلی می‌شد و با بهرام دوم صلح کرد، که بر طبق آن ارمنستان بین دو کشور تقسیم شد و بخش غربی در دست تیرداد ماند و نرسه بخش بزرگ‌تر را گرفت (که از آن پس ارمنستان ایران نام گرفت). در ۲۹۳ بهرام دوم درگذشت و بهرام سوم که شاه سیستان بود بر تخت نشست، اما نرسه، برادر بهرام دوم، که در شرق بود، به میان‌رودان آمد و مورد استقبال جمعی از اشراف قرار گرفت و در نهایت شاه شد.[۳۴]

نرسه، جانشین بهرام سوم (که مدت کوتاهی در سال ۲۹۳ فرمان راند)، جنگ دیگری را علیه رومی‌ها به راه انداخت. نرسه پس از موفقیت‌های اولیه علیه امپراتور گالریوس در رقه سوریه در فرات در سال ۲۹۶، محتمل شکست بزرگی شد. گالریوس نیروهای خود را احتمالاً در بهار ۲۹۸، با دسته‌ای جمع‌آوری‌شده از زمین‌های اجاره‌ای دانوبی امپراتوری، تقویت کرد.[۳۵] نرسه از ارمنستان و میان‌رودان آن طرف‌تر نرفت، که به گالریوس اجازه داد تا در ۲۹۸ تعرضی را در شمال میان‌رودان از طریق ارمنستان انجام دهد. نرسه به ارمنستان عقب‌نشینی کرد تا با نیروهای گالریوس بجنگد، که عواملی به ضرر او بود، زمین‌های پر از پستی و بلندی ارمنستان به نفع پیاده‌نظام روم بود، اما نه به نفع سواره‌نظام ساسانی. کمک‌های محلی به گالریوس او را قادر ساختند تا بتواند نیروهای ایرانی را غافلگیر کند و در دو نبرد پیاپی، گالریوس بر نرسه پیروز شد.[۳۶]

در حین دومین جنگ، نیروهای رومی کمپ نرسه، خزانه او، حرم‌سرای او و همسرش را محاصره کردند. گالریوس به سمت سرزمین ماد و آدیبانه پیشروی کرد و پیروزی‌های پیاپی‌ای به‌دست‌آورد، که مهم‌ترین آنها در نزدیکی ارض روم بود، قبل از اول اکتبر ۲۹۸ امنیت را در نصیبین برقرار کرد. از دجله به طرف پایین رفت، تیسپون را گرفت.

نرسه قبلاً یک سفیر برای گالریوس فرستاده بود تا درخواست کند فرزندان و همسرانش را برگرداند. گفتگو برای صلح در بهار ۲۹۹ آغاز شد، که هم دیوکلتیان و هم گالریوس عهده‌دار آن شدند.

شرایط صلح سنگین بودند: ایران قلمروهایی به روم تسلیم می‌کرد، به طوری که دجله مرز بین دو امپراتوری می‌شد. مفاد دیگری هم نوشته شده بود مبنی بر اینکه ارمنستان به روم برگردد و دژ Ziatha هم‌مرز آن باشد. ایبری قفقاز تحت یک گماشتهٔ رومی، به روم وفادار بماند، نصیبین که حالا تحت فرمان روم بود، تبدیل به تنها آب‌گذر برای تجارت بین ایران و روم شود، و روم که کنترل پنج ساتراپی بین دجله و ارمنستان را به دست می‌گرفت: Ingilene, Sophanene (Sophene), Arzanene (Aghdznik), کردوئنه، و Zabdicene (در نزدیکی حکاری در ترکیه امروزی).[۳۷]

ساسانی‌ها پنج استان غربی دجله را واگذار کردند و موافقت کردند که در امورات ارمنستان و گرجستان مداخله نکنند.[۳۸] در پیامد این شکست، نرسه تخت را تسلیم کرد و یک سال بعد از دنیا رفت و تخت ساسانی را برای پسرش، هرمز دوم بر جای گذاشت. آشوب در سرتاسر کشور برپا گشت، و در هنگامی که هرمز شورش‌هایی را در سیستان و کوشان سرکوب می‌کرد، در کنترل اشراف‌زادگان ناتوان بود و در نهایت در سال ۳۰۹ توسط بادیه‌نشینان عرب در یک مسافرت شکارچی‌گری به قتل رسید.

این شکست نفوذ ساسانیان در ایبری (گرجستان) را کم کرد، چرا که شاه گرجستان و اشراف در ۳۳۰ به مسیحیت گرویدند. این ضعف شاهنشاهی را می‌توان با افتادن واژه «انیران» از عناوین و سکه‌ها دید[۳۹]

نخستین دوره شکوفایی (۳۰۹–۳۷۹)[ویرایش]

پس از مرگ هرمز، عرب‌ها از سوی شمال آغاز به ویران‌گری و به تاراج بردن شهرهای شرقی امپراتوری کردند، حتی به استان فارس هم حمله کردند که زادگاه شاهان ساسانی بود. در همین اوقات، اشرافیان ایرانی فرزند ارشد هرمز دوم را کشتند، دومین فرزند او را کور کردند و سومین را به زندان افکندند (که بعدها به قلمرو رومی‌ها پناهنده شد). تخت پادشاهی برای شاپور دوم رزرو شد. شاپور دوم فرزند هنوز-زاده۰نشدهٔ یکی از زن‌های هرمز دوم بود که «در رحم» مادر خود تاجگذاری کرد: تاج پادشاهی بر روی شکم مادرش گذارده شد.[۴۰] در حین جوانی او، مادرش و اشراف‌زادگان کشور را اداره می‌کردند. پیرو پا به سن گذاشتن شاپور دوم، او قدرت را به طور ظاهری در دست گرفت و خیلی زود ثابت کرد که یک حاکم فعال و کارا است.

شاپور دوم در ابتدا ارتش کوچک اما منظم و کارآزمودهٔ خود را به طرف جنوب برای مبارزه با اعراب برد، که آنها را شکست داد، امنیت را در نواحی جنوبی امپراتوری برقرار کرد.[۴۱] او همچنین دیواری برای جلوگیری از حمله اعراب ساخت (واری تازیگان) که به نظر می‌رسد نزدیک شهر حیره بوده است و بعدها به خورنق شاپور معروف گشت شاپور همچنین قبایلی از اعراب را در داخل مرزهای ایران اسکان داد.[۴۲] او سپس شروع به اولین لشگرکشی خود علیه روم در غرب کرد، که در آنجا نیروهای ایرانی یک سری جنگ‌ها را بردند، اما در تصاحب قلمرو ناتوان بودند، چرا که محاصره‌های مکرر شهر حساس و مرزی نصیبین با شکست مواجه می‌شد و روم در بازپس‌گیری شهرهای Singara و آمیدا که به دست ایرانی‌ها افتاده بودند هم موفق بود.[۴۳]

این لشگرکشی‌ها با حملات ناگهانی قبایل بیابان‌گرد در مرزهای شرقی امپراتوری متوقف شدند، که فرارود را تهدید می‌کرد، ناحیه‌ای بسیار حیاتی از نظر استراتژیکی برای کنترل کردن جاده ابریشم. از این رو شاپور در شرق به طرف فرارود رفت تا با قبایل بیابان‌گرد شرقی روبرو شود، ولی فرماندهان محلی او توانستند یورش‌های گرفتارکننده‌ای را بر رومی‌ها وارد کنند.[۴۴] او قبایل آسیای مرکزی را در هم شکست، و آن ناحیه را به عنوان یک استان جدید به کشور ضمیمه کرد. او سپس سرزمینی را تصاحب کرد که امروزه به نام افغانستان شناخته می‌شود.

به دنبال این پیروزی، گسترش فرهنگی هم نائل شد و هنر ساسانی در ترکستان نفوذ کرد، تا به چین هم رسید. شاپور در کنار پادشاه بیابان‌گردها، گرومبات، شروع به دومین لشگرکشی خود بر ضد رومی‌ها در ۳۵۹ کرد و خیلی زود موفق شد Singara و آمیدا را دوباره تصاحب کند. امپراتور روم ژولیان، در پاسخ، تا عمق قلمروهای ایران پیش رفت و نیروهای شاپور را در نبرد تیسپون شکست داد. با این حال او در گرفتن پایتخت ایران ناتوان بود، و وقتی که سعی می‌کرد تا به قلمروهای روم عقب‌نشینی کند، به قتل رسید.[۴۵] ژولیان ناوگان خود را نابود کرده بوت تا نیروهایش نتوانند از حمله دست بکشند، و در مقابل شاپور دوم سیاست زمین سوخته را در میان‌رودان در پیش گرفت که باعث گرسنگی نیروای روی شد.در ژوئن ۳۶۳ ایرانی‌ها که به فیل مجهز بودند رومی‌ها را شکست داده و ژولیان به سختی زخمی شد و درگذشت.[۴۶] جانشین اوژوویان، در ساحل‌رود شرقی دجله به دام افتاد، و مجبور شد تمام استان‌هایی که ایرانی‌ها در ۲۹۸ به روم واگذار کرده بودند را پس دهد، همین‌طور نصیبین و Singara هم به ایران واگذار کرد، تا در مقابل بتواند ارتشش را از ایران بیرون ببرد.

شاپور دوم یک سیاست دینی بی‌رحمانه را پی گرفت. در طی دوران پادشاهی او، جمع‌آوری اوستا، متون مقدس زرتشتی، به اتمام رسید، مرتدها و از دین برگشته‌ها مجازات شدند و مسیحیان هم مورد آزاد و اذیت قرار گرفتند. آزار و اذیت مسیحیان واکنشی بود به مسیحی‌سازی امپراتور روم توسط کنستانتین بزرگ. شاپور دوم، همانند شاپور اول، با یهودی‌ها با دوستی رفتار کرد، که در دوره او در آزادی نسبی زندگی می‌کردند و از امتیازات فراوانی هم برخوردار بودند (Raba را هم ببینید). در هنگام مرگ شاپور، امپراتوری ایران از همیشه قوی‌تر بود، با دشمنان شرقی در صلح و آرامش بود و ارمنستان هم تحت کنترل ایران قرار داشت.[۴۵]

دوره میانی (۳۷۹–۴۹۸)[ویرایش]

از مرگ شاپور دوم تا نخستین تاجگذاری قباد اول، یک دوره عمدتاً همراه با صلح و آرامش بین ایران و روم برقرار بود (که در این هنگام به نام روم شرقی یا امپراتوری بیزانس شناخته می‌شد). تنها دو جنگ کوچک بین آنها در گرفت که اولی طی سال‌های ۴۲۱ تا ۴۲۲ و دومی هم در سال ۴۴۰ بود.[۴۷][۴۸][۴۹][۵۰][۵۱] در تمام این دوره، سیاست دینی ساسانیان از یک پادشاه به پادشاه دیگر به طور قابل توجهی تغییر می‌کرد. باوجود یک سری حاکمان ضعیف، سیستم اداری که در دوران شاپور دوم مقرر شده بود، پابرجا باقی ماند و امپراتوری به شکل رضایت‌بخشی عمل می‌کرد.[۴۷]

پس از اینکه شاپور دوم در سال ۳۷۹ از دنیا رفت، او یک امپراتوری قدرمتند را برای نابرادری خود اردشیر دوم (۳۷۹–۳۸۳ پسر بهرام کوشانی) و همین‌طور پسر خود شاپور سوم (۳۸۳–۳۸۸) برجا گذاشت، که هیچ‌کدام از آنها استعداد نیای خود را نشان ندادند. اردشیر دوم که به عنوان نابرادری پادشاه رشد کرده بود، نتوانست جانشین خوبی برای برادر خود شود و شاپور سوم که یک شخصیت اندوهگین بود تا بتواند به چیزی برسد.بهرام چهارم (۳۸۸–۳۹۹) هرچند که مثل پدرش ناتوان نبود، نتوانست افتخار بزرگی برای شاهنشاهی کسب کند. در طی این دوره، ارمنستان طی یک موافقت‌نامه‌ای بین ایران و روم تقسیم شد. ساسانی‌ها حکمرانی خود بر ارمنستان بزرگ را بازیافتند و امپراتوری بیزانس یک بخش کوچک از ارمنستان غربی را در دست داشت.

یزدگرد اول (۳۹۹–۴۲۱)، پسر بهرام چهارم، اغلب با کنستانتین اول، امپراتور روم مقایسه می‌شود. همانند او، هم به صورت فیزیکی و هم از نظر دیپلماسی قدرتمند بود. یزدگر اول همانند همتای رومی خود، فرصت‌طلب بود. او مانند کنستانتین بزرگ، سیاست مصالحه دینی را در پیش گرفت و آزادی برای رشد اقلیت‌های مذهبی را فراهم کرد. آزار و اذیت مسیحیان را متوقف کرد و حتی اشراف و موبدان که به آزار آنها می‌پرداختند را مجازات کرد. پادشاهی او یک دوره نسبتاً صلح‌آمیز بود. او صلحی پابرجا با رومی‌ها برقرار کرد و حتی تئودئوس دوم (۴۰۸–۴۵۰) را هم تحت کفالت خود قبول کرد. او همچنین با یک شاهزاده یهودی ازدواج کرد که برای او پسری به نام نرسی به دنیا آورد.

جانشین یزدگرد اول، پسر او، بهرام پنجم (۴۲۱–۴۳۸) معروف به بهرام گور بود، یکی از شناخته‌شده‌ترین شاهان ساسانی که قهرمان بسیاری از افسانه‌ها در ادبیات فارسی است. این افسانه‌ها حتی پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی توسط اعراب هم پایدار ماندند. بهرام پنجم، که عمدتاً با نام بهرام گور شناخته می‌شود، پس از مرگ ناگهانی یزدگرد اول (یا ترور او)، به رغم مخالفت‌های اشراف و با کمک المنذر، سلطان عربی حیره، تاج پادشاهی را تصاحب کرد. مادر بهرام پنجم شوشان‌دخت بود، دختر رأس جالوت یهودی. در ۴۲۷، او در شرق با قبایل بیابان‌گرد هپتالیان مبارزه کرد و آنها را درهم شکست و نفوذ خود را تا آسیای میانه گسترش داد که در آنجا تصویر او برای قرن‌ها بر روی سکه‌های بخارایی (در ازبکستان امروزی) نقش بسته بود. بهرام پنجم پادشاه دست‌نشانده ایران در ارمنستان را برکنار کرد و آنجا را به یکی از استان‌های ایران تبدیل کرد.

بهرام پنجم در سنت و فرهنگ ایرانی یک سوگلی تمام‌عیار است، که داستان‌های زیادی از دلاوری‌ها و زیبایی او، از پیروزی‌های او بر رومی‌ها، مردمان ترک، هندی‌ها و آفریقایی‌ها و ماجراهای او در شکار و عشق روایت می‌شود. او همچنین بهرام گور هم خوانده می‌شود. واژه گور به معنای گور خر است که به دلیل علاقه او به شکار و به خصوص به شکار گور خر بر او نهاده شده است. او نماد شاهی در اوج دوران شکوفایی است. او تاج شاهی رادر رقابت با برادرش تصاحب کرد و با دشمنان خارجی هم مبارزه کرد، اما عمدتاً خودش را با شکار و مهمانی‌های درباری با همسران و درباریان سرگرم نگه می‌داشت. او تجسم رونق و رفاه شاهانه بود. در این دوران، بهترین آثار از ادبیات ساسانی نوشته شدند، قطعات سرشناسی از موسیقی ساسانی تنظیم و ساخته شدند و ورزش‌های همانند چوگان تبدیل به سرگرمی شاهانه شدند، سنتی که تا به امروز هم در بسیاری از نظام‌های پادشاهی حفظ شده است.[۵۲]

یزدگرد دوم (۴۳۸–۴۵۷) پسر بهرام گور، یک پادشاه متعادل بود، اما برخلاف یزدگرد اول، یک سیاست ظالمانه در برابر اقلیت‌های مذهبی در پیش گرفت، خصوصاً برای مسیحیان.[۵۳] با این حال در سال ۴۵۱ در نبرد آوارایر، ارمنی‌های تابع شاهنشاهی تحت رهبری واردان مامیکونیان موفق شدند آزادی ارمنستان برای پرستش دین مسیحیت را برقرار کنند.[۵۴][۵۵] که بعدها در ۴۸۴ پیمان‌نامه نورسک هم تأیید شد.

یزدگرد دوم در ابتدای سلطنتش ارتشی متشکل از ملیت‌های گوناگون از جمله متحدان هندی‌اش را جمع‌آوری کرد، و در سال ۴۴۱ به امپراتوری روم شرقی حمله کرد، اما خیلی زود پس از جنگی محدود، مجدداً صلح و آرامش برقرار شد. او سپس در سال ۴۴۳ نیروهای خود را در نیشاپور جمع کرد و یک لشگرکشی طولانی علیه کیداریان را ترتیب داد. در نهایت، پس از تعدادی جنگ، او کیداریان را شکست داد و در سال ۴۵۰ آنها را به آنسوی رود آمودریا راند.[۵۶]

در طی لشگرکشی یزدگرد دوم به غرب، به مسیحیانی که در لشکرش بودند مشکوک شد و آنها را از حکومت و ارتش اخراج کرد. او سپس مسیحیان را مورد آزار و اذیت قرار داد و تا حد خیلی کمتری هم همین کار را در مقابل یهودیان انجام داد.[۵۷] به منظور دوباره زرتشتی‌سازی ارمنستان، او شورشی از طرف مسیحیان ارمنستان در ۴۵۱ در نبرد آوارایر را سرکوب کرد. با این حال، ارمنی‌ها، عمدتاً مسیحی باقی ماندند. در سال‌های بعدی سلطنت او، او مجدداً با کیداریان وارد نزاع شد تا اینکه در سال ۴۵۷ از دنیا رفت. هرمز سوم (۴۵۷–۴۵۹) فرزند جوانتر یزدگرد دوم، به تخت شاهنشاهی نشست. در طی دوران کوتاه شاهی او، او مرتباً با برادر بزرگتر خود پیروز اول جنگید، که پیروز ار حمایت اشراف‌زادگان هم برخوردار بود،[۵۷] و همین‌طور در باختر هم با هپتالیان جنگید. او در سال ۴۵۹ توسط برادرش پیروز کشته شد.

در ابتدای قرن پنجم، هپتالیان (هون‌های سفید)، به همراه دیگر گروه‌های بیابان‌گرد به ایران حمله کردند. در ابتدا، بهرام پنجم و بزدگرد دوم شکست‌های قاطعانه‌ای بر آنها وارد کردند و آنها را به سوی شرق راندند. هون‌ها در انتهای قرن پنجم برگشتند و پیروز (۴۵۷–۴۸۴) را در سال ۴۸۳ شکست دادند. به دنبال این پیروزی، هون‌ها به مدت دو سال به بخش‌های شرقی ایران حمله می‌کردند و آنجا را مورد تاخت و تاز و تاراج قرار می‌دادند. آنها تا چند سال پس از آن، خراج‌های سنگینی دریافت می‌کردند.

این حملات بی‌ثباتی و هرج و مرج را برای شاهنشاهی به دنبال داشت. پیروز اول مجدداً سعی کرد تا هپتالیان را بیرون براند، اما در راه هرات، او و ارتشش توسط هون‌ها در صحرا به دام افتادند. پیروز اول کشته شد و ارتش او معدوم شد. پس از این پیروزی، هپتالیان تا شهر هرات پیش رفتند، و امپراتوری را در هرج و مرج و بی‌نظمی قرار دادند. در نهایت، یک اشراف‌زادی ایرانی از خاندان کهن کارن، به نام زرمهر (یا سوخرا) تا حدودی نظم را برقرار کرد. او بلاش، یکی از برادران پیروز اول را شوراند تا به تخت پادشاهی بنشیند، هرچند که تهدید هون‌ها تا زمان سلطنت خسرو اول هم پابرجا ماند. بلاش (۴۸۴–۴۸۸) یک پادشاه ملایم و گشاده‌دست بود، او به مسیحیات امتیازاتی داد؛ با این حال، او کاری برای مقابله با دشمنان امپراتوری انجام نداد، خصوصاً در قبال هون‌های سفید. بلاش، پس از چهار سال سلطنت، کور و معزول شد (گفته می‌شود بزرگان کشور این کار را با او کردند)، و برادرزاده او قباد اول بر تخت نشست.

قباد اول (۴۸۸–۵۳۱) پادشاهی نیرومند و اصلاح‌گر بود. قباد اول از فرقه‌ای که توسط مزدک، فرزند «بامداد» بنیان نهاده شده بود حمایت کرد. مزدک خواستار آن بود که ثروتمند باید ثروت و همسران خود را با فقرا تقسیم کند. نیت قباد ظاهراً این بود که با اتخاذ کردن آموزه‌های مزدک، نفوذ و تأثیر بزرگان و آریستوکراسی رو به رشد را در هم بشکند. این اصلاحات باعث شد تا او مخلوع و در «قلعه فراموشی» در شوش به زندان افکنده شود، و برادر کوچکتر او جاماسپ (زاماسپ) در سال ۴۹۶ به قدرت رسید. قباد اول، با این حال، در سال ۴۹۸ گریخت و پادشاه هون‌های سفید به او پناه داد.

جاماسپ (۴۹۶–۴۹۸) پیرو برکناری قباد اول توسط اشراف، به تخت شاهنشاهی ساسانی نشست. جاماسپ شاهی خوب و مهربان بود، او مالیات‌ها را به منظور کمک به کشاورزان و فقرا کاهش داد. او همچنین به دین زرتشتی اصلی وفادار بود، همان چیزی که قباد اول با تغییر جهت و سرپیچی از آن باعث شده بود تخت و آزادی خود را در ازای آن از دست بدهد. پادشاهی او خیلی زود به اتمام رسید؛ قباد اول، به عنوان رهبر ارتش بزرگی که پادشاه هپتالیان به او داده بود، به پایخت برگشت. جاماست از تخت سلطنت کناره‌گیری کرد و تخت را به برادرش داد. پس از روی کار آمدن مجدد قباد اول، هیچ ذکر دیگری از جاماسپ به میان نیادمده است، اما باور رایج بر این است که برادرش با او رفتار مساعدی داشته است.[۵۸]

دومین دوره شکوفایی (۴۹۸–۶۲۲)[ویرایش]

دوره دوم شکوفایی عصر ساسانی پس از دومین تاجگذاری قباد اول شروع می‌شود. قباد اول با پشتیبانی هپتالیان، یک لشگرکشی علیه رومی‌ها آغاز کرد. در سال ۵۰۲، او ارزروم در ارمنستان را گرفت، اما خیلی زود آن را از دست داد. در سال ۵۰۳، امیدا در دجله را گرفت. در سال ۵۰۴، هون‌های غربی از طرف قفقاز به طرف ارمنستان هجوم بردند که نتیجه آن یک آتش‌بس موقت شد، آمیدا مجدداً تحت کنترل روم درآمد و معاهده صلح هم در سال ۵۰۶ درگرفت. قباد در سال ۵۲۱/۵۲ کنترل لازستان را از دست داد، که حکمرانان آن از آن پس به رومی‌ها وفادار بودند؛ در سال ۵۲۴/۵۲۵ تلاش مشابهی هم از طرف ایبریایی‌ها درگرفت که باعث درگرفتن جنگی بین ایران و روم شد.

در سال ۵۲۷، رومی‌ها نصیبین را مورد تاخت و تاز قرار دادند که دفع شد و تلاش‌های رومی‌ها برای تقویت کردن مواضع خود در نزدیکی مرز دو کشور هم خنثی شد. در سال ۵۳۰، قباد لشکری تحت فرماندهی پیروز مهرانی را برای حمله به دارا، شهر مرزی مهم رومی ارسال کرد. این ارتش به مصاف سردار رومی، بلیساریوس رفت، و هرچند از نظر تعداد بیشتر بودند، در جنگ دارا شکست خورد. در همان سال، ارتش دومی از ایران تحت کنترل مهر-مهرو در Satala توسط نیروهای رومی تحت کنترل Sittas و Dorotheus شکست خورد، اما در سال ۵۳۱، ارتشی از ایران که دسته‌ای از لخمی‌ها به فرماندهی المنذر سوم هم آن را همراهی می‌کردند، بلیساریوس را در نبرد کالینیکوم شکست دادند، و در سال ۵۳۲، معاهده صلح ابدی منعقد شد.[۵۹] هر چند که قباد نمی‌توانست خودش را از زیر یوغ هپتالیان خلاص کند، موفق شد نظم را در مرزهای داخلی برقرار کند و در برابر روم شرقی نیز به طور کلی با موفقیت جنگید. چندین شهر را هم به وجود آورد که برخی از آنها نام خود را از روی نام قباد گرفته‌اند، و همین‌طور قباد شروع به سامان دادن به مالیات‌ها و اداره داخلی کشور کرد.

پس از قباد اول، فرزند او، خسرو اول، که به او «خسرو انوشیروان» یا «انوشه‌روان» (به معنی دارنده روح جاویدان) هم می‌گویند، بر ایران فرمان راند (۵۳۱–۵۷۹). او مشهورترین و نامدارترین شاه ساسانی است. خسرو اول برای اصلاحاتش در بدنه حکومتی سالخورده ساسانیان شهرت دارد. او یک سیستم معقول برای مالیات‌گیری معرفی کرد که بر طبق بررسی مالکان زمین‌دار بود، که از دوره پدرش شروع شده بود. او سعی کرد از هر جهت رفاه و درآمد شاهنشاهی‌اش را بهبود دهد. اربابان فئودالی سابق، تجهیزات نظامی، پیروان، و ملازمان خودشان را به میدان می‌آوردند. خسرو اول یک نیروی جدید از دهکان‌ها (دهقان‌ها) درست کرد، که توسط دولت مرکزی و اشراف‌زادگان تجهیز می‌شد و حقوق آن پرداخت می‌شد،[۶۰] این کار باعث شد تا ارتش و اشراف بیشتر به دولت مرکزی نزدیک شوند تا به اربابان محلی.[۶۱]

امپراتور ژوستینین یکم (۵۲۷–۵۶۵) به خسرو ۴۴۰٬۰۰۰ قطعه طلا پرداخت کرد که بخشی از همان معاهده صلح ابدی سال ۵۳۲ بود. در سال ۵۴۰، خسرو معاهده را شکست و به سوریه حمله کرد، انطاکیه را تاراج کرد و مبالغ بزرگی پول از چند شهر اخاذی کرد. موفقیت‌های دیگری هم برای او پدید آمد: در سال ۵۴۱ لازستان از ایران شکست خورد، و در سال ۵۴۲ یکی از یورش‌های رومی‌ها به ارمنستان در Anglon با شکست همراه شد. در همان سال، بر طبق درخواست شاه لازستان، خسرو به لازستان وارد شد، قلعه اصلی بیزانسی‌ها در پترا را تصرف کرد و باقی کشور را هم تحت‌الحمایه خود کرد،[۶۲] که جنگ لازی از همین‌جا شروع شد. یک آتش‌بس موقت پنج ساله که در سال ۵۴۵ منعقد شده بود در سال ۵۴۷ شکسته شد، آنگاه که لازستان مجدداً جانب خود را تغییر داد و در نهایت با کمک بیزانسی‌ها گاریسون ایرانی خود را بیرون کرد؛ جنگ ادامه یافت اما محدود به لازستان ماند، در نهایت با بسته شدن معاهده صلحی در سال ۵۶۲، لازستان همچنان در دست رومی‌ها باقی ماند.

در سال ۵۶۵ ژوستینین یکم درگذشت و ژوستین دوم (۵۶۵–۵۷۸) جانشین او شد، که تصمیم گرفت تا کمک‌های مالی به سردمداران عرب را متوقف کند تا آنها را از تاخت و تاز به ممالک روم در سوریه باز دارد. یک سال قبل از آن، فرماندار ساسانی ارمنستان، چهر-ویشنسپ از خاندان سورن، یک معبد آتش در دوین در نزدیکی ایروان امروزی بنیان نهاد، و یکی از اعضای بانفوذ خانواده مامیکونیان را اعدام کرد، که این اعدام موجب یک شورش شد که در اثنای آن فرماندار ایرانی و پاسداران او در سال ۵۷۱ کشته شدند، و شورشیان هم به ایبری گریختند. ژوستین دوم از شورش ارمنی‌ها استفاده کرد و وجه پرداختی سالانه خود به خسرو انوشیروان را برای دفاع از معبرهای قفقاز متوقف کرد.

ارمنی‌ها به عنوان متحدین مورد استقبال قرار گرفتند، و ارتشی هم به قلمرو ساسانی ارسال شد که نصیبین را در سال ۵۷۳ محاصره کرد. با این حال، اختلاف و عدم توافق در بین سرداران بیزانسی نه تنها باعث ناکام ماندن محاصره شد، بلکه باعث شد خود آنها هم در شهر قلعه دارا محاصره شوند، که این شهر توسط ایرانی‌ها گرفته شد و سپس آنها سوریه را نابود کردند، که باعث شد ژوستین دوم قبول کند که مبلغی به صورت سالانه در عوض یک آتش‌بس پنج‌ساله در جبهه میان‌رودان به ایران بدهد، هرچند که جنگ در نواحی دیگر همچنان ادامه یافت. در سال ۵۷۶، خسرو انوشیروان آخرین لشگرکشی خود را انجام داد، یورشی به آناتولی که باعث به تاراج بردن سیواس و ملطیه شد، اما با مصیبت و فاجعه پایان یافت: ایرانی‌ها که در بیرون از ملطیه شکست خردند، در حین عبور از فرات در زیر حملات بیزانسی‌ها، تلفات سنگینی دادند. بیزانسی‌ها با استفاده از نابسامانی تا عمق قلمروهای خسرو انوشیروان پیشروی کردند، حتی نیروهای آب‌خاکی را در آنسوی دریای خزر هم تدارک دیدند. خسرو به دنبال عقد قرارداد صلح افتاد، اما پس از یک پیروزی در سال ۵۷۷ در ارمنستان توسط سردارش تهم‌خسرو، تصمیم گرفت تا جنگ را ادامه دهد، و به این ترتیب جنگ در میان‌رودان ادامه یافت. شورش ارمنی‌ها با عفو عمومی پایان یافت، که باعث شد ارمنستان به امپراتوری ساسانی برگردد.[۶۰]

در سال ۵۷۰، Ma 'd-Karib، برادرناتنی شاه یمن، از خسرو درخواست پادرمیانی کرد. خسرو یک ناوگان و یک ارتش کوچک تحت فرماندهی وهریز به منطقه‌ای در نزدیکی عدن امروزی فرستاد، و آنها به طرف پایتخت San'a'l راهپیمایی کردند، که به تصاحب آنها درآمد. صیف پسر Mard-Karib که در یورش هم شرکت کرده بود، در مدت زمانی میان دوره ۵۷۵ و ۵۷۷ شاه شد. در نتیجه، ساسانیان قادر بودند تا مقری را در عربستان جنوبی برپا کنند تا بتوانند تجارت دریایی با شرق را اداره کنند. بعدها، عربستان جنوبی از اطلاعت از ساسانیان چشم‌پوشی کرد و یک لشگرکشی دیگر در سال ۵۹۸ از طرف ایران اتفاق افتاد که با موفقیت عربستان جنوبی را به عنوان یک استان جدید به شاهنشاهی ساسانی ضمیمه کرد، که تا دوران اغتشاش پس از خسروپرویز پابرجا بود.[۶۰]

شاهنشاهی خسرو انوشیروان شاهد خیزش دهقانان (اربابان روستایی) بود، اشراف زمین‌دار خرده‌پا که بعدها ستون فقرات اداری استانی ساسانیان و سیستم جمع‌آوری مالیات آنان را تشکیل دادند.[۶۳] خسرو اول، آبادگری بزرگ بود، پایتخت خود را بهسازی و آذین کرد، شهرهای جدیدی بنیان نهاد، و ساختمان‌های جدیدی ساخت. او کانال‌ها را بازسازی کرد و زمین‌هایی که در جنگ‌ها نابود شده بودند را مجدداً آباد کرد. دژهای مستحکمی در گردنه‌ها و معبرها ساخت و قبایلی مطیع را در شهرهای مرزی که به دقت انتخاب شده بودند، اسکان داد تا پاسدار آنها از هجوم بیگانگان باشند. او نسبت به همه ادیان مصاحله داشت، هرچند که او آیین زرتشیتی را آیین رسمی دولت ساخته بود و وقتی هم که یکی از فرزندانش مسیحی شد، به خود نگرفت.

پس از انوشیروان، هرمز چهارم (۵۷۹–۵۹۰) بر تخت نشست. جنگ با بیزانس همچنان شدیدتر می‌شد، اما فاقد نتیجه قطعی بود، تا اینکه هرمز، سردار خود بهرام چوبین را برکنار و تحقیر کرد، که باعث شورش او در سال ۵۸۹ شد. سال بعد، هرمز توسط یک کودتای کاخی سرنگون شد و پسرش خسرو دوم (خسروپرویز، شاهنشاهی از ۵۹۰ تا ۶۲۸) بر تخت نشست. با این حال، این تغییر در تخت شاهی بهرام چوبین را آرام نکرد، او با خسرو جنگ کرد و او را شکست داد. خسرو مجبور شد تا به قلمرو بیزانس بگریزد، و بهرام چوبین تخت شاهنشاهی ساسانی را قصب کرد. خسرو از امپراتور روم موریس (۵۸۲–۶۰۲) درخواست کمک در برابر بهرام را کرد، به او پیشنهاد واگذار کردن قفقاز غربی به بیزانس را داد. برای تقویت کردن این وفاداری، خسرو با دختر موریس، مریم ازدواج کرد. ارتش جدید ایرانی-بیزانسی تحت فرمان خسرو و سرداران بیزانسی، نرسه و John Mystacon، علیه بهرام شورش کرد، او را در سال ۵۹۱ در جنگ Blarathon شکست داد. وقتی که خسرو به دنبال این پیروزی مجدداً بر تخت نشست، به قول خود وفا کرد و کنترل ارمنستان غربی و ایبری قفقاز را به بیزانس داد. موافقت‌نامه صحل جدید به دو امپراتوری اجازه داد تا نظامی‌گری خود را در جای‌های دیگری دنبال کنند. خسرو قلمرو امپراتوری ساسانی را در مرزهای شرقی گسترش داد و موریس هم کنترل بیزانس بر روی بالکان را پس گرفت.

در سال ۶۰۲، موریس توسط فوکاس (۶۰۲–۶۱۰) سرنگون و کشته شد. خسرو به خونخواهی ناجی خود برخاست و قتل او را بهانه کرد و یک حمله جدید علیه بیزانس ترتیب داد. در همان دوران یک جنگ داخلی در امپراتوری بیزانس درگرفته بود که به کمک خسرو شتافت و خسرو با مقاومت اندکی روبرو شد. سرداران خسرو به شکل سامان‌مندی شهرهای مرزی بسیار تقویت‌شدهٔ بیزانسی، میان‌رودان و ارمنستان را مغلوب کردند، تخم یک تهاجم بی‌سابقه را ریختند. ایرانی‌ها در سال ۶۱۱ سوریه را اشغال کردند و انطاکیه را گرفتند.

در سال ۶۱۳، در خارج از انطاکیه، سرداران ایرانی، شهربراز و شاهین بهمن‌زادگان، یک ضدحمله سترگ که توسط شخص هراکلیوس، امپراتور روم رهبری می‌شد را شکست دادند. پس از آن، پیشروی ایرانی‌ها بی‌وقفه ادامه یافت. اورشلیم در سال ۶۱۴ سقوط کرد و صلیب راستین به دست ایرانی‌ها افتاد، شیئی که از نظر رومی‌های مسیحی، مقدس‌تر از آن در دنیا وجود نداشت. اسکندریه در سال ۶۱۹ سقوط کرد، و باقی‌مانده مصر هم در سال ۶۲۱ به دست ساسانیان افتاد. رؤیای ساسانیان مبنی بر بازگرداندن مرزهای ایران به دوران هخامنشیان تقریباً برآورده شده بود، در حالیکه امپراتوری بیزانس در آستانه فروپاشی بود. این اوج گسترش قلمرو ایران همراه بود با شکوفایی تمدن ایرانی در زمینه هنر ایرانی، موسیقی ایرانی و معماری ایرانی.

زوال و فروپاشی (۶۲۲–۶۵۱)[ویرایش]

لشگرکشی‌های خسرو پرویز هرچند که در وهله اول موفق به نظر می‌رسیدند، در واقع باعث فرسوده‌شدن ارتش ایران و تهی شدن خزانه و گنجینه ایران شدند. خسروپرویز در تلاشی برای بازسازی خزینه ملی، مالیات‌ها را بالا برد. در نتیجه، هراکلیوس (۶۱۰–۶۴۱) فرصت غنیمت شمرده و تمامی منابع باقی‌مانده امپراتوری خراب و ویران‌شدهٔ خود را جمع کرد، ارتشش را سازماندهی کرد و یک ضدحمله چشمگیر را تدارک دید. در بین سال‌های ۶۲۲ تا ۶۲۷، او در آناتولی و قفقاز علیه ایرانی‌ها لشگرکشی کرد، در یک رشته از جنگ‌ها در برابر ایرانی‌ها که تحت فرماندهی خسرو، شهربراز، شاهین و شهرپلاکان بودند، به پیروزی رسید، معبد بزرگ زرتشتیان در گنزک را به تارج برد و با خزرها و خاقانات غربی ترک هم هم‌پیمان شد.

در سال ۶۲۶، قسقنطنیه، تحت محاصره نیروهای متحد ایرانی، اسلاوها و آوارها درآمد. ساسانی‌ها تحت فرماندهی شهربراز به شهر سمت شرقی تنگه بسفر حمله کردند، و آوارها و اسلاوها هم از سمت غربی حمله کردند، اما ناوگان بیزانس، از تمامی تلاش‌ها برای فری کردن ایرانی‌ها (که در جنگ‌های محاصره‌ای استاد بودند) به آن سوی تنگه برای کمک به آوارها و اسلاوها جلوگیری کرد و در نهایت محاصره با شکست پایان یافت و امپراتوری روم از فروپاشی نجات یافت. در سال ۶۲۷–۶۸، هراکلیوس یک لشگرکشی زمستانی به میان‌رودان انجام داد و با وجود عزیمت کردن هم‌پیمانان خزر خود، ارتش ایران تحت رهبری راهزاد را درنبرد نینوا شکست داد. سپس به طرف پایین دجله راهپیمایی کرد، آنجا را ویران کرد و کاخ خسرو در دستگرد را تاراج کرد. با تخریب کردن پلی بر کانال نهروان به او اجازه حمله به تیسپون داده نشد، او پیش از صرف نظر کردن از رود سیروان در شمال غربی ایران، تاخت و تازهای دیگری هم انجام داد.[۶۴]

تأثیر پیروزی‌های هراکلیوس، ویران شدن ثروتمندترین قلروهای ساسانیان، و تخریب شرمسارانه اهداف مهم و جالب توجه مثل گنزک و دستگرد، به طرز چشمگیری به شرافت خسرو و پشتیبانی اشراف ایرانی از او آسیب زد. در اوایل سال ۶۲۸، خسرو توسط فرزندش قباد دوم (۶۲۸) (یا شیرویه) سرنگون و کشته شد. قباد دوم بالافاصله پایان جنگ را با پس دادن تمامی قلمروهای گرفته شده از روم، اعلام کرد. در سال ۶۲۹، هراکلیوس چلیپای راستین را با برگذاری یک آیین شکوهمندانه به اورشلیم برگرداند. قباد در عرض چند ماه درگذشت، به دنبال آن جنگ داخلی و هرج و مرج ایران را فرا گرفت. در طی یک دوره چهارساله و جلوس کردن پنج پادشاه پیاپی، از جمله دو دختر خسرو دوم و سپهبد شهربراز، شاهنشاهی ساسانی به طرز قابل توجهی ضعیف شد. قدرت دولت مرکزی به سردارهای ارتش واگذار شد. چندین سال طول می‌کشید تا یک پادشاه قدرتمند از دل یکسری کودتاها سربرآورد، و ساسانیان هیچگاه مجال این را نیافتند که کاملاً نیروی خود را بازیابند.[۶۳]

در بهار ۶۳۲، یزدگرد سوم، یکی از نوه‌های خسرو نخست، که مخفیانه در استخر زندگی می‌کرد، به تخت شاهنشاهی نشست. در همان سال، نخستین قبیله‌های مهاجم عرب، که حالا تحت پرچم اسلام با هم متحد شده بودند، به قلروهای ساسانی رسیدند. بر طبق گفتهٔ Howard-Johnston، سال‌ها جنگ و خونریزی هم ایرانی‌ها و هم بیزانسی‌ها را ضعیف و فرسوده کرده بود. ساسانیان علاوه بر آن بر اثر زوال اقتصادی، مالیات‌ستانی سنگین از مردم، آشوب دینی، طبقه‌بندی اجتماعی سخت‌گیرانه، قدرتگیری فزاینده زمین‌داران ایالتی، و سرنگونی پی‌درپی شاهان، حتی ضعیف‌تر از پیش شدند، که باعث تسهیل شدن تسخیر ایران توسط اعراب شد.[۶۵]

ساسانیان هرگز یک مقاوت تأثیرگذار علیه فشاری که ارتش‌های اولیه اعراب ایجاد کرده بودند، از خود نشان ندادند. یزدگرد که یک پسربچه بود و کاملاً تخت لوای مشاورین قرار داشت و توانایی این را نداشت که یک کشور پهناور که به پادشاهی‌های فئودالی کوچک تجزیه شده بود را متحد کند، با وجود این حقیقت که بیزانسی‌ها که تحت فشارهای مشابه از سوی اعراب بودند، دیگر تهدیدی محسوب نمی‌شدند. فرماندهٔ، خلیفه ابوبکر، خالد ابن ولید، عراق را در طی چندین جنگ برق‌آسا تسخیر کرد. او که در سال ۶۳۴ به جبهه سوریه برای جنگ علیه بیزانسی‌ها رفته بود، جانشینش او را به هنگام نیاز یاری نکرد و مسلمانان در جنگ پل در سال ۶۳۴ شکست خوردند، که با پیروزی ساسانیان به پایان رسید. با این حال، تهدید اعراب متوقف نشد و کمی بعد ارتش‌های منضبط خالد بن ولید مجدداً سربرآوردند. خالد بن ولید یکی از صحابه‌های محمد، پیامبر اسلام و فرمانده ارتش اعراب بود.

در سال ۶۳۷، یکی از ارتش‌های مسلمانان تحت فرماندهی خلیفه عمر بن خطاب یکی از ارتش‌های بزرگ ایرانیان تحت فرماندهی سرلشکر رستم فرخزاد را در دشت‌های القادسیه شکست داد و به سوی تیسپون پیشروی کرد، خود تیسپون پس از یک محاصره طولانی‌مدت سقوط کرد و به دست اعراب افتاد. یزدگرد از تیسپون به طرف شرق رفت، و عمده گنجینه‌های بزرگ شاهنشاهی خود را در تیسپون جا گذاشت. اعراب تیسپون را کمی بعد تسخیر کردند، یک منبع مالی بزرگ به چنگ آوردند و ارتش ساسانی را بی‌پول گذاشتند. تعدادی از فرمانروایان ساسانی سعی کردند نیروهایشان را ترکیب کنند تا مانع از پیشرفت مهاجمین عرب شوند، اما این تلاش‌ها بدون وجود یک نیروی مرکزی تأثیرگذار نبود، و فرمانروایان در جنگ نهاوند شکست خوردند. شاهنشاهی ساسانی، که دیگر ساختار نظامی نداشت، نیروهای مالیات‌ستانی غیراشرافی‌اش لت و پار شده بودند، منابع مالی‌اش نابود شده بودند و طبقه آزاتان آن به تدریج نابود شده بود، حالا تماماً در برابر مهاجمین عاجز و درمانده بود.

یزدگرد بلافاصله پس از شنیدن خبر شکست ایرانی‌ها در جنگ نهاوند، به همراه فرخزاد و تعدادی از اشراف ایرانی باز هم به سوی استان شرقی خراسان پیشروی کرد. طبق روایت بلاذری یزدگرد در گناباد مورد استقبال فرستاده مرزبان مرو (نیزک طرخان) قرار گرفت و مدتی نزد شاه بود اما به دلیل طلب خواستگاری از دختر یزدگرد برای مرزبان مرو، شاه خشمگین شد و گفت ما شاه شاهان باشیم و یک نوکر ما از دختر ما خواستگاری نماید؟! در نتیجه نیزک طرخان با یزدگرد به جنگ برخاست، نیزک طرخان فوجی را به گرفتن یزدگرد به گناباد (قلعه زیبد) فرستاد و در آنجا جنگی درگرفت و در نتیجه یزدگرد و افرادش شکست خورده و کشته شدند. برخی از اشراف ایرانی هم در آسیای مرکزی سکونت گزیدند که به طرز قابل توجهی به گسترش فرهنگ و زبان ایرانی در آن نواحی و همچنین به پابرجاسازی نخستین سلسلیه ایرانی اسلامی، سلسله سامانیان، کمک کردند، که به دنبال زنده کردن سنت‌های ساسانی بود.

سقوط غیرمنتظره شاهنشاهی ساسانی در یک دوره پنج‌ساله به اتمام رسید و بیشتر قلمروهای آن ضمیمه خلافت اسلامی شدند، با این حال، بیشتر شهرهای ایرانی در برابر مهاجمین مسلمان مقاومت کردند و چندین بار در برابر آنها جنگیدند. خلفای مسلمان مکرراً شورش‌ها در شهرهی همدان، اصفهان و ری سرکوب می‌کردند.[۶۶] مردم ایران در ابتدا برای گرویدن به اسلام، به طور اندکی تحت فشار قرار داشتند، تحت لوای قانون ذمی در دولت اسلامی و پرداخت جزیه به دین خود باقی ماندند.[۶۷] جزیه در عمل جایگزین مالیات‌های سرانه‌ای شد که ساسانیان می‌گرفتند. به علاوه، «مالیات زمین» کهن ساسانیان (که در عربی به آن Kharaj می‌گویند) هم اتخاذ شد. گفته می‌شود خلیفه عمر گهگاه هیئتی تشکیل می‌داد تا مالیات‌ها بررسی شوند، تا داوری کند که آیا آنها از مبلغی که زمین می‌توانست بهره دهد بیشتر هستند یا نه. گرویدن مردم ایارن به اسلام به تدریج صورت گرفت، خصوصاً با تلاش‌های نخبگان ایرانی برای بدست آوردن جایگاه ناموری تحت خلفای عباسی شدت یافت.

 
آخرین سکونت گاه یزدگرد سوم
 
نمای بیرونی قلعه ساسانی
 
Castle of zibad from the top of shahneshin castle of the last shelter of yazdgerd3

ساسانیان اولین سلسله‌ای در ایران هستند که ایده «ایرانشهر» را به عنوان یک ایده سیاسی و هویت فرهنگی ایرانیان برپا می‌کنند. مهمترین میراث ساسانیان این است که مردم ایران اکنون ۱۸۰۰ سال است با این ایده زندگی می‌کنند. به گفتهٔ تورج دریایی، «ما [مردم ایران] پیدایش این ایده را مدیون ساسانیان هستیم».[۶۸]

نوادگان[ویرایش]

باور بر این است که خاندان‌ها و رهبران مذهبی زیر از نوادگان شاهان ساسانی بودند.

فرهنگ سیاسی[ویرایش]

نخستین شاهان ساسانی، خود را از تبار ایزدان می‌خواندند. در کتیبه‌ها و سکه‌هایشان، از دوران اردشیر بابکان تا قرن چهارم میلادی، این نکته را می‌توان فهمید. شاهان ساسانی از زمان اردشیر دوم (حکومت: ۳۷۹–۳۸۳ میلادی)، القاب دیگری برای خود برگزیدند که دیگر نشانی از پیوند آنان با خدایان نداشت. در پایان قرن چهارم میلادی، شاهان خود را فقط مزداپرست/مزدیسن (mzdysn) و شاهان شاه (MLK'n MLK') می‌خواندند و نوشته‌های روی سکه‌هایشان، به علت نامعلومی، مختصرتر شد.[۷۲]

همینکه دستگاه دینی زرتشتی در دوره ساسانیان سازمان‌دهی شد، قدرت سیاسی نشان داد و وزنه سنگین خود را در امور امپراتوری را محسوس ساخت. اعدام مانی به تحریک کرتیر در دوران بهرام دوم، نشانگر وابستگی حکومت به دستگاه دینی است. تعقیب و آزار منظم زندیکان، یعنی تجدیدنظر طلب‌ها (از جمله مانویان) و به ستوه آوردن مکرر یهودیان، بوداییان و مسیحیان گواه مساعی مستمر دستگاه دینی برای ادامه تسلط خود بر مردم است. با وجودی که دستگاه دینی و دولت ساسانی در ضروریات آشکار با یکدیگر متحد بودند، با اینهمه گه‌گاه کشاکشی میان آنها ظاهر می‌گشت که مایه اصلی آن قدرت و منافع آن بوده است. در منابع فارسی میانه و در گزارش‌های عربی-فارسی، موبدان پیوسته در دربار حضور دارند و همواره مسموع القول هستند. امان چنین نفوذ و هماهنگی مستمری را باید اغراق‌آمیز دانست. باید به خاطر داشته باشیم که موبدان بر کلام مکتوب، شدیداً اعمال نفوذ می‌کردند و دخالت ساسانیان در خودای‌نامگ قطعاً سوگیری دینی و روحانی داشته است. مثلاً پادشاهانی که از روحانیت حمایت می‌کردند، با الحادها و ارتدادها مبارزه می‌نمودند، یا آتشکده‌ها می‌ساختند یا آنها را توسعه می‌دادند (مانند شاپور دوم، بهرام پنجم، و خسرو یکم) مورد ستایش فراوان قرار می‌گرفتند. اما پادشاهانی که در برابر قدرت فزاینده دینی به سود دربار یا مردم می‌ایستادند از آنها به بدی یاد می‌شده است. مثل نرسه (۲۹۳–۳۰۲ میلادی) که ظاهراً به کمک کرتیر که می‌کوشید تاج و تخت را تصاحب کند، چندین بار برای براندازی او توطئه کرد. وی تعقیب و آزار مانویان و مسیحیان را متوقف ساخته بود.[۷۳]

دولت ساسانی[ویرایش]

در راس حکومت ساسانی شاه قرارداشت که دارای اختیارات کامل بود. نخستین مقام اداری پس از وی وزرگ فرمادار نام داشت که باید کشور را تحت نظارت شاه اداره می‌کرد. اداره کشور در زمانی که در سفر یا جنگ بود معمولاً به نیابت از وی در اختیار وزیر اعظم یا وزرگ فرمادار بود. وی گاهی یه سرداری سپاه نیز گماشته می‌شد و در جنگها شرکت می‌کرد. مذاکرات سیاسی نیز از وظایف وزرگ فرمادار بود. از وزرای مشهور ساسانی می‌توان ابرسام وزیر اردشیر و مهرنرسه وزیر یزدگرد اول، سورن پهلو وزیر وهرام پنجم و بزرگمهر وزیر انوشیروان را نام برد.[۷۴]

اعضای ثابت هیئت وزرا معمولاً در دوره ساسانی دستخوش تغییر می‌شدند اما کسانی که همواره عضو هیئت وزرا بودند اینها بودند:

امور مالیه دولت توسط شخصی ملقب به واستریوشان یا واستریوش بد و تحت نظارت وزیر اعظم اداره می‌شد. واستر یوشان در واقع وزیر مالیه و صعنت و تجارت و کشاورزی بود. آمارگران درجه اول کشور توسط وزرگ فرمادار منصوب می‌شدند اما تحت نظر واستریوشان به کار مشغول بودند و وظیفه آنها برآورد مالی و تجاری از مناظق مختلف کشور بود. عواید دولت از مالیات ثابت و باجهای موردی و غنایم و حقوق گمرکی تأمین می‌شد.[۷۶]

 
بازماندهٔ ایوان خسرو در تیسفون، ۱۸۶۴

امور اداری کشور توسط دبیران انجام می‌شد. دبیران در دوره ساسانی طبقه ویژه‌ای داشتند و معمولاً رئیس دبیران ایران از مقربان شاه بود. مکاتبات اداری و سیاسی و نگهداری محاسبات مالی و نظامی به عهده دبیران بود. ریسس دبیران ایران دبیران مهست یا ایران دبیربد نامیده می‌شد. در رتبه بعدی پس از دبیران مهست و تحت نظر وی هفت دبیر کار می‌کردند:

  • داد دبیر (دبیر عدلیه)
  • شهر آمار دبیر (دبیر عواید شاهی)
  • کدگ آمار دبیر (دبیر عایدات درباری)
  • گنج آمار دبیر (دبیر خزانه)
  • آخور آمار دبیر (دبیر استبل شاهی)
  • آتش آمار دبیر (دبیر آتشکده‌ها)
  • روانگان دبیر (دبیر امور خیریه)[۷۷]

از دید پیروان آیین زرتشت شاه مکلف به انجام تکالیفی بود که از این قرارند:

  • رعایت دستورهای دینی (دین زرتشت)
  • اخلاق نیکو
  • توان عفو و اغماض
  • محبت به رعایا
  • توانایی فراهم آوردن آسودگی رعایا
  • شادی
  • متذکر بودن به گذرا بودن جهان
  • تشویق کاردانان و تنبیه نالایقان
  • دادگری
  • ابقای رسم بارعام
  • گشاده‌دستی
  • بی بیم کردن مردمان
  • دقت در نصب کارگزاران

از نظر دینی فره ایزدی شاه بدکردار را رها می‌کند و نشانه دور شدن شاه از فره ایزدی این است که مردم غالباً تنگدست شوند و شاه شایستگی اصلاح امور را نداشته باشد یا اینکه در غم مردم نباشد یا راه درمان را نداند. چنین شاهی توان دادگری نخواهد داشت و بر مردم است که به خاطر برقراری دادگری با وی در آویزند.[۷۸]

آیین‌های درباری[ویرایش]

در مراسم درباری شاه بر تخت می‌نشست و پرده‌ای به فاصله ده زراع در پیش روی این تخت قرار داشت که شاه را از دید حاضرین پنهان می‌کرد. در موقع مقرر پرده دار که از فرزندان یکی از اسواران بود پرده را کنار می‌زد. در فاصله ده زراع از پرده شاهزادگان و اسواران از طبقه خاندان ساسانی می‌ایستادند و در فاصله ده زراع در پشت سر آنها ندیمان و محارم پادشاه و اساتید موسیقی می‌ایستادند و طبقه سوم در فاصه ده زراع از آنها مطربها و مقلدان و بازیگران بودند. در مراسم درباری افراد ناقص‌العضو یا بیمار یا از طبقات پایین جامعه (پیشه وران و کشاورزان) راه نداشتند. در حضور شاه کسی صحبت یا زمزمه نمی‌کرد تا پرده دار (به اشاره شاه) نوازنده یا خواننده‌ای را فرمان می‌داد تا موسیقی مورد نظر شاه را اجرا کند. تازمان بهرام گور معمول بود که هر کس درخواستی از شاه داشت باید پیش از شراب نوشیدن شاه به صورت نوشته به شاه تقدیم کند و دستور این بود که هرکس جز این کند گردنش را بزنند. در زمان بهرام گور این رسم تغییر کرد و بهرام دستور داد در زمان مستی نیز درخواستها را پرده دار دریافت کرده و برایش بیاورند. این رسم نا پسند که موجب صدور فرمانهای نادرست می‌شد بعد ازوی متروک یا اصلاح شد. در مراسم درباری جاسوسانی حضور داشتند و در رفتار افراد حاضر در مراسم و گفتگوی آنها جاسوسی می‌کردند. به ویژه مراقب بودند که رفتار افراد در موقع عدم حضور شاه چگونه‌است. در دو جشن بزرگ‌سال نوروز و مهرگان افراد و بزرگان هدایایی به شاه تقدیم می‌کردند. هرکس از آنچه خود دوست داشت هدیه‌ای تقدیم می‌کرد. بازرگانان و توانگران سیم و زر، جنگیان شمشیر و نیزه و اسب راهوار، شعرا و ادبا نیز شعر و خطبه مناسب. در این بین دبیران هدایا را به دقت می‌نوشتند و هر هدیه آورنده‌ای اگر نیازمند به کمک می‌شد باید الزاماً از شاه (دربار) درخواست کمک می‌کرد. در این گونه موارد دوبرابر ارزش هدیه وی از شاه به وی داده می‌شد و اگر هدیه ارزان قیمت بود مثلاً یک میوه، همان میوه را پر از سکه‌های طلا کرده و به آورنده پرداخت می‌کردند. اگر هدیه آورنده در موقع نیاز به دربار رجوع نمی‌کرد بی حرمتی به شاه تلقی می‌شد و مجازاتی برای وی در نظر می‌گرفتند. در ابتدای هر فصل شاه جامه‌های فصل پیش را به درباریان می‌بخشید. در مواقعی که جنگی بزرگ پیش می‌آمد مهمانی‌های دربار تعطیل می‌شد و شاه به جز موبدان موبد، ایران دبیر بد و رئیس اسواران کسی را بر خان نمی‌پذیرفت و غذای سفره نیز منحصر به نان و نمک و سرکه و سبزی و غذایی به نام بزم آورد می‌شد. شاه قدری از غذاها می‌خورد و به سرعت سفره را بر می‌چیدند و به کار ادامه می‌دادند.[۷۹]

سپاه[ویرایش]

 
بازسازی سواره نظام ساسانی.

تا زمان خسرو اول (انوشیروان) فرمانده کل سپاه ایران به نام ایران سپاهبد نامیده می‌شد از زمان خسرو انوشیروان کشور به چهار بخش نظامی تقسیم شد و برای هر یک سپاهبد در نظر گرفته شد. ایران سپاهبد در مورد جنگ و صلح و مذاکرات سیاسی اختیارات زیادی داشت. اگر شاه خود مایل به شرکت در جنگها بود معمولاً از اختیارات سپاهبد کاسته می‌شد. مهمترین بخش سپاه ساسانی سواره نظام زره پوش سنگین بود (اسواران) که در جنگها نقش تعیین کننده‌ای داشت به ویژه در مورد رویارویی با پیاده‌نظام رومی بسیار مؤثر بود و به سادگی آرایش جنگی پیادگان را به هم می‌زد و آنها را آماج تیرهای تیر اندازان می‌نمود. تمام تن اسواران با تکه‌های فلس گونه آهن پوشیده شده بود و نقابی آهنین نیز صورت آنها را می‌پوشاند به طوری که تنها سوراخی جلوی بینی و شکافی برای دیدن در آن قرار داشت. زره سواره نظام تکه‌تکه بود و آزادی عمل کافی برای عضلات سوار فراهم می‌کرد. پشت سر اسواران فیلهای جنگی بودند و در انتهای لشکر نیز پیادگان. پیادگان روستاییانی بودن که به اجبار به جنگ می‌آمدند و بابت این کار مزدی نیز نمی‌گرفتند به همین دلیل کم اثرترین بخش سپاه بودند. تیر اندازان در پشت سواره نظام قرار داشتند و از دور دشمن را مورد هدف قرار می‌دادند. درمیان سپاه ساسانی معمولاً گروه‌هایی از اقوام و ملل تابع امپراتوری وجود داشت که در جنگها کمک مؤثری می‌کردند. از میان این اقوام سکستانی‌ها بیشتر مورد اعتماد شاهان ساسانی بودند. واحدهای بزرگ سپاه را گند و واحد کوچکتر از آن درفش و واحد کوچکتر از درفش را وشت می‌نامیدند. هر درفش پرچمی مجزا داشت و فرمانده گند را گند سالار می‌خواندند. در جنگهایی که شاه حضور داشت معمولاً در میان سپاه برای وی تختی در نظر می‌گرفتند و گروهی از زبده‌ترین سربازان گرد تخت شاه را فرا می‌گرفتند که تا پای جان از شاه حفاظت می‌نمودند. ساسانیان بر خلاف اشکانیان روشهای نگهداری و گرفتن دژها را خوب می‌شناختند و ابزارهای لازم را نیز در دست داشتند و به خوبی به کار می‌بردند.[۸۰]

سلحشورانی که روزگاری شکست‌های سختی بر ارتش و لژیونرهای رومی وارد آوردند و مانند سد مستحکمی مانع از تسلط آن‌ها بر جاده ابریشم شدند. در واقع اینسپاه ساسانی بود که توانست انتقام حمله مقدونی‌های اروپایی را بازپس گیرد و از آن زمان به عنوان یک ابرقدرت هم‌طراز در برابر رومیان ظاهر شود.[۸۱] ساسانیانابرقدرت دیگری در شرق امپراتوری روم بودند. تقریباً در هر جنگی که ایرانیان با رومی‌ها داشتند، سواران (سواره نظام) نیز حضور داشتند. ماشین نظامی و تجهیزات ساسانیان در تمامی جنبه‌ها هم‌طراز و حتی قوی‌تر از رومی‌ها بود؛ حقیقت تلخی که سرانجام رومیان به آن اعتراف کردند. سواره نظام نخبه و برگزیده ساسانی همانند دیواری مستحکم در برابر رومی‌ها بود تا آن‌ها نتوانند ایران را تسخیر کنند و به مرزهای هند و چین برسند. امروزه کمتر کسی ترس و وحشتی را درک می‌کند که این سواران در دل رقیبان خود برمی‌انگیختند. برای درک این موضوع بهتر است به لیبیانوس (مورخ رومی) مراجعه کنیم، جایی که در آن نوشته است:لژیونرهای رومی ترجیح می‌دهند تا هر سرنوشت و قضا و قدری را تحمل کنند اما با سواران ایرانی رو در رو نشوند!.[۸۲]

جامعهٔ ساسانی[ویرایش]

شهرسازی[ویرایش]

جامعه ساسانی یک جامعه شهرنشینی بود. ساسانیان طرح‌های شهرسازی و عمرانی مدون داشتند. در پایان دوره ساسانیان، میان‌رودان بیشترین چگالی جمعیت را داشت که این به خاطر پروژه‌های شهرسازی، سدسازی و راه‌سازی ساسانیان در قلب شاهنشاهی بود. بنیان نهادن شهرها اصلی‌ترین برنامه عمرانی ساسانیان بود که پیامدهای سیاس، اجتماعی و اقتصادی برای جامعه ایران در اواخر دوره باستان داشت. متن پهلوی شهرستان‌های ایران‌شهر شور شاهان ساسانی برای بنیان‌نهادن و بازسازی شهرها به نام خودشان را نشان می‌دهد. اردشیر یکم و شاپور یکم دو تن از شاهان شهرساز ساسانی هستند. شهرهای بسیاری وجود داشتند که ساکنین آنها رومی‌ها، گوت‌ها، و اقلیت‌های دینی تحت فشار مثل مسیحیت و شاید هم بت‌پرستان و دیگر اسیرانی بودند که از جنگ‌های با روم گرفتار شده بودند. این اسیرگیری‌ها و اسکان آنها در شاهنشاهی باعث سکونت جمعیتی از غیرایرانی‌ها در شاهنشاهی شد که بسیاری از آنها کارگران ماهر و مهندسین بودند که از آنها در کار ساخت و ساز شهرها و سدها و راه‌ها استفاده شد و باعث آشنایی ایرانی‌ها با تکنولوژی رومی گردید و باعث گسترش مسیحیت در ایران شد. در مورد عشایر و قبیله‌های بیابانگرد که در فارسی میانه به آن اصطلاحاً «کرد» می‌گفتند (با قوم کرد اشتباه نشود)، شواهد کمتری وجود دارد. بر پایه گزارش ابن بلخی که اظهار داشته آنها در ارتش ساسانیان به خدمت گرفته شدند، نشان می‌دهد که اقوام بیابان‌گرد در نهایت توسط دولت به عنوان نیروی کار به کار گرفته‌شده‌اند. از جمله آنها می‌توان به دیلمیان، گیلانیان، کرمانی‌ها و کردها اشاره کرد که هم در دوره ساسانی و هم در دوره اسلامی در ارتش به کار گرفته شدند.

شاهنشاه[ویرایش]

در راس کشور شاهنشاه قرار داشت. وقتی که کسی شانس حضور در محضر شاه را پیدا می‌کرد، شاه را پشت پرده‌ای می‌دید که از چشمان عوام دور بود. این ایده پنهان بودن شاه و عوام در روم و چین هم پیدا می‌شود، شاهان از همدیگر تقلید می‌کردند و سعی می‌کردند گوی سبقت را در تشریفات از هم بربایند. در محضر شاه فقط از طریق «پرده‌دار» (خرم‌باش) می‌شد با شاه ارتباط برقرار کرد و از طریق او بود که خواسته شاه گفته می‌شد. این موارد بخش خصوصی شاهنشاهی را تشکیل می‌دادند. در دور رویداد بزرگ، یکی نوروز و دیگری مهرگان که به فاصله شش ماه از هم قرار داشتند، شاه مردم را به حضور می‌طلبید. این جشن‌ها طبقات مختلف یا حداقل سردمداران آنها را دور هم جمع می‌کرد و آنها را تحت لوای شاه همبسته می‌کرد. با تبادل کردن هدایایی، یگانگی بین شاه و طبقات مختلف به شکل نمادین حفظ می‌شد. شاهان اولیه ساسانی خودشان را از نسل خدایان می‌پنداشتند و به این ترتیب یک شخص عادی نبودند و با او باید به شکل تقدس‌گونه احترام گذاشته می‌شد و دستوراتش اطاعت می‌شد.[۸۳] شاهان بعدی، این لقب را از روی سکه‌ها زدودند و خودشان را به تنهایی مزداپرست خواندند.

طبقات[ویرایش]

در جامعهٔ ساسانی چهار طبقه (پیشگ) وجود داشت که هر طبق آتش‌کده مخصوص به خود را داشت. کاهنان (آسرونان) طبقه‌ای را تشکیل می‌دادند که خود زیرمجموعه‌هایی داشت. سرکاهن (موبدان)، کاهنانی که آتش را نگه می‌داشتند (هیربدان)، الهی‌دانان متخصص (دستوران)، قاضی‌ها (دادوران) و کاهنان دانش‌آموخته (ردان). در قرن پنجم هر کدام از طبقات کاهنان یک رئیس داشتند. مهمترین آتش‌کدهٔ شاهنشاهی متعلق به این دسته بود که آذرفرنبغ نام داشت. جنگاوران (ارتشتاران) دومین طبقه از اجتماع را تشکیل می‌داند و وظیفهٔ آنها حفاظت از شاهنشاهی بود. در ابتدا کل ارتش توسط مقامی تحت عنوان «ایران-سپهبد» اداره می‌شد. بعدها در دوره قباد یکم و خسرو یکم، این مقام از بین رفت و ارتش به چهار قسمت (کوست) تقسیم شد که هر کدام توسط یک سپهبد اداره می‌شد. بالاترین مقام در ارتش ساسانی ارتشتاران-سالار بود. ارتش از حکام محلی (شهرداران)، شاهزادگان خویشاوند شاه (ویسپوران)، اشخاص عالی‌رتبه (وزرگان) و نجیب‌زادگان (آزاتان) تشکیل و حمایت می‌شد. دسته‌هایی در ارتش وجود داشت که از جمله آنها سواره‌نظام (اسواران) و پیاده‌ها (پیگان) بود. بین جنگاوران و کاهنان رابطه وجود داشت که از اهمیت خاصی برخوردار است، چرا که ایده «ایران‌شهر» به عنوان قلمرویی که توسط اشراف جنگجو حکمرانی می‌شد، توسط موبدان توسعه یافته بود. این باور وجود داشت که یک دسته بدون دیگری نمی‌توانست زنده بماند. در عمل، هر دسته سعی می‌کردند خواست خود را بر دیگری تحمیل کنند که این جنگ طولانی بین آنها کشور را بخش کرد و موجب ضعف شاهنشاهی شد.

ارتش که به آن «سپاه» می‌گفتند به بخش‌های کوچکتری تقسیم می‌شد. سواره‌نظام مهمترین بخش ارتش بود که معمولاً از وزرگان یا آزاتان و آنهایی که استعداد جنگی از خود نشان داده بودند تشکیل می‌شد. بر طبق گفتهٔ آمیانوس مارسلینیوس، سواره‌نظام سراپا زره می‌پوشید و کلاه‌خودی بر سر می‌گذاشت که تنها سوراخ‌هایی برای چشمان داشت. اسب آنها هم تماماً زره‌پوش بود. بر طبق گفتهٔ طبری در دوره خسرو انوشیروان سلاح‌های آنان چنین بود: زره اسب، نیم‌تنهٔ زرهی سرباز، زره‌سینه، زره پا، شمشیر، نیزه، سپر، گرز، کمربند، تبرزین یا چماق، جعبه تیر و کمان که حاوی دو کمان به همره زه آنها بود، سی عدد تیر. دیگر گونه سواره‌نظام که در جنگ‌ها استفاده می‌شدند، فیل‌بان‌ها (پیل-بانان) بودند. این حیوانات را می‌توان تانک‌های دنیای باستان فرض کرد که نزدیک بودن ایران به هند آوردن آنها را تسهیل می‌کرد.

پیاده‌نظام توسط (پیگان سالار) اداره می‌شد. آنها نیزه و سپر داشتند و پشت آنها در خطوط جنگی، کمان‌داران بودند. دیگر بخش سپاه، ناوگان آن بود که از همان ابتدا در هنگام حمله اردشیر یکم به آن سوی خلیج فارس مورد استفاده بوده است. بر طبق طبری به نظر می‌رسد که کشتی‌های ایرانی ظرفیت ۱۰۰ نفر را داشته‌اند. رهبر نوگان را «ناوبد» می‌گفتند.

پست‌های نظامی دیگری هم وجود داشت، مثل فرمانده دژها (ارگ‌بد)، سرپرست مرزها (مرزبان)، عنوان موروثی فرمانده توس در شرف (کنارنگ) و فرمانده ارتش (گوند-سالار). دومین آتشکده بزرگ کشور برای این طبقه بود که آذرگشنب نام داشت.

سومین دسته برزگران (واستریوشان) و کشاورزان (دهگان) بودند که وظیفهٔ آنها کشت و کار در زمین‌های کشاورزی و شکوفا نگه داشتن شاهنشاهی بود و به رئیس آنها واستریوشان سالار می‌گفتند. آنها تولیدکننده موارد غذایی و قشر مالیات‌ده شاهنشاهی بودند. آذربرزین مهر سومین آتشکده بزرگ کشور مخصوص این طبقه بود.

چهارمین طبقه که بسیار پرشمارتر از سه طبقه دیگر بود و در دین زرتشت به شکل متفاوتی با آنها رفتار می‌شد، پیشه‌ورها بودند. در متون پارسی میانه، به آنها به صورت منفی نگریسته شده است. به نظر می‌رسد که این طبقه در پایین‌ترین سطح بوده است. این دیدگاه نسبت به پیشه‌ورها و بازرگانان با توجه به تعداد پرشمار آنها در اواخر دوره باستان در ایران، مهم می‌نماید. این دیدگاه منفی تعداد زرتشتیان این طبق را کاهش داده و باعث شده بود تا اقلیت‌ها بیشتر در این طبقه مشغول باشند. این دیدگاه منفی خصوصاً آنجا مهمتر می‌شود که با ظهور اسلام، این طبقه خود را آماده پذیرش آن می‌دیدند، چرا که دین اسلام بسیار بیشتر تجارت‌پسندانه بود و محمد ابن عبدالله، پیامبر این دین، خود یک تاجر بود.[۸۴]

در امپراتوری ساسانی، دین حکومتی زرتشتی تعیین کننده رابطه بین زن و مرد بود. این روابط شامل نقش زن و مرد، رسوم ازدواج و حقوق زنان در جامعه می‌شد.[۸۵] اصول اخلاقی، ساختار زندگی زناشویی و رسوم اجتماعی ساسانیان، توسط متون مذهبی و قوانین زمان تعیین می‌شدند. زنان گرچه از حقوق اجتماعی همچون صاحب ملک بودن بهرمند بودند ولی این امتیازات بسته به طبقه اجتماعی زن داشت (ممتاز، تحت انقیاد، یا مستقل).[۸۶]

زنان[ویرایش]

نوشتار(های) وابسته: زنان در دوران ساسانیان

چند همسری رایج بود و از دیدگاه حقوق مدنی بین همسر ممتاز و دیگر همسران که گاه از طبقات پایین‌تر بودند تفاوت کامل وجود داشت. زنانی که از طبقات پایین‌تر بودن به عنوان زن خدمتکار (چاکرزن) نامیده می‌شدند و تنها فرزندان پسر آنها جزو خانواده محسوب می‌شد.[۸۷] ازدواج دختران معمولاً در ابتدای جوانی و حدود پانزده سالگی صورت می‌گرفت اما دختران حق انتخاب همسر داشتند.[۸۸]ازدواج بین مادر و پسر و خواهر و برادر مجاز بود و موجب دوری دیوان شمرده می‌شد.[۸۹] وضع زندگی شهر نشینان نسبتاً خوب بود و می‌توانستند از طریق صنعت و تجارت به دارایی زیادی دست یابند. شهر نشینان این امتیاز را نسبت به کشاورزان داشتند که از خدمات نظامی معاف بودند. روستاییان وضع بدی داشتند و تقریباً غلامان دهگانان محسوب می‌شدند. آنها هم به شاه مالیات می‌داند و هم به دهگان‌های مالک.[۹۰]

جایگاه زنان بستگی به طبقه اجتماعی آنان داشت. مادر و همسر شاهنشاه در بسیاری از فعالیت‌ها و تصمیم‌گیری‌ها آزاد بودند و مهرها و سنگ‌نگاره‌های بجا مانده از آن دوره که خضور آنها در مراسم «بزم» را نشان می‌دهد، نشان از اهمیت آنان دارد. آنها به همراه مردان در شکار، می‌گساری و بزم‌ها شرکت داشتند، لباس‌های فاخر می‌پوشیدند و حتی دو زن از میان آنها به مقام شاهنشاهی رسیدند. هرچند که روایات در مورد پوران‌دخت و آذرمی‌دخت اینگونه است که هیچ فرزند پسری نبوده تا بر روی تخت شاهنشاهی بنشیند، همینکه این دو زن به عنوان شاهنشاه حکومت کردند، نشان از پذیرش آنها توسط موبدان و روحانیان دارد.

متون پارسی میانه زرتشتی که توسط موبدان مرد نوشته شده است، دیدگاه آنان را بازتاب می‌هد. بر طبق گفتهٔ de Jong در یک کلمه می‌توان چیزی که موبدان از زنان می‌خواستند را تشریح کرد: «فرمان‌برداری». زنان عموم به چشم اموال مرد دیده می‌شدند و دارای قیمت بودند (۵۰۰ ستیر). بسیاری از ممنوعیت‌های مذهبی تنها در مورد زنان غیراشرافی اعمال می‌شدند. زنان به عنوان موجودهایی دیده می‌شدند که می‌توانستند شاهنشاهی را به خرابی بکشانند. در بندهشن آمده است که اهورا مزدا نتوانسته موجود دیگری را غیر از زنان برای بچه‌آوردن بیافریند، وگرنه آنان را خلق نمی‌کرد. این می‌تواند به این معنی باشد که زنان در ذهن موبدان و مردان «اهوامزدایی» نبودند. در متون پارسی میانه زرتشتی آمده است که زنان باید محجوبانه لباس بپوشند. آرایش کردن و کلاه‌گیس برای زنان احتمالاً ممنوع بوده است، چرا که در اردویراف‌نامه آمده است که زنی که بر صورتش «رنگ نهاده» و از موی دیگران استفاده کرده و چشم پاراسایان را به گناه کشدیده، به جهنم افکنده شده. قوانینی وجود داشته که زنان را از مشارکت در فعالیت‌های روزانه همچون آشپزی، تمیزکاری و برقراری تماس با آتش مقدس در ایام قاعدگی بازمی‌داشته. زنانی که در دوره قاعدگی آمزیش برقرار می‌کردند، سزاوار مرگ بوده‌اند (مرگ‌ارزان). مردان می‌بایست از زنانی که در دوره قاعدگی بودند پرهیز می‌کردند، چرا که زنان در این هنگام خطرناک‌ترین چیز برای موجودات زنده بودند. بر طبق وندیداد، آنها را باید در حصار (دشتانستان) زندانی می‌کردند تا دوره قاعدگی آنها تمام شود. زنان همتراز با کوکان و برده‌ها بودند و کابین یک زن ۲۰۰۰ درهم بود که برابر با قیمت یک برده بود. وقتی که زنی به سن ۹ سالگی می‌رسید، باید ازدواج می‌کرد. این سن برای پسران ۱۵ سالگی بود. این سنین سن ایده‌آل محسوب می‌شدند و در پایان دنیا، زنان و مردان در این سن وارد بهشت می‌شدند. زنان در هنگام روز باید سه بار در جلو شوهران خود زانو می‌زدند و از آنها می‌پرسیدند که چیزی می‌خواهند یا نه، یا چگونه می‌توانند او را خوشحال کنند. چند نوع ازدواج وجود داشت. زن اصلی یک مرد با اختیارات تام، زن «پادیخشای» نام داشت، که نسبت به دیگر زنان از حقوق بیشتری برخوردار بود. اگر یک شوهر (شوی) نازا بود، می‌توانست همسر خود را به عنوان «چگر» بدهد که در آن زن با یکی از خویشان نزدیک مرد ازواج می‌کرد تا فرزندی برای شوهر اصلی خود بیاورد. اگر مردی بدون داشتن یک فرزند پسر می‌مرد، وظیفهٔ دخترش بود که «ستور» شود، به این معنی که باید با یکی از خویشاوندان مرد، فرزندی بیاورد که اموال مرد به او ارث می‌رسید و زنجیره خانوادگی را حفظ می‌کرد.

زنان همچنان می‌توانستند تقاضای طلاق (هلشن یا ابیزاری) دهند و یک گواهی طلاق دریافت کنند. یک مرد می‌توانست زن خود را در صورت نازا بودن، زنا کردن (گاداری) سحر و جادو (جادوگی)، عدم انجام وظایف ضروری، عدم تمکین و رعایت نکردن دوره حبس در حین قاعدگی، طلاق دهد.[۹۱]

قوانینی برای حفاظت از زنان وجود داشت، برای مثال اگر به طور غیرقانونی زنش را طلاق می‌داد، زن هنوز می‌توانست مقداری تاوان دریافت کند، حتی اگر مرد اموالش را خیرات کرده بود. قانون ایجاب می‌کرد که بخشی از آن ثروت به زن برسد. بر طبق مدیان هزار دادستان، به نظر می‌رسد که اگر زنی طلاق می‌گرفته، می‌توانسته املال یا جهازی که با خودش آورده بود را نزد خود نگه دارد، اما درآمدهای آن به شوهر می‌رسید. مردان دارای امتیاز بالاتر می‌توانستند دو زن داشته باشند (ابوگ یا به فارسی هوو) و شاهان ساسانی می‌توانستند تعداد بیشتری زن داشته باشند. پدر همه‌کاری بود و می‌توانست زن و فرزندان خودش را در صورت ناتوانی از فراهم کردن معاش خانواده، به فروش برساند. اگر به زن شوهرداری تجاوز می‌شد، او ۳۰۰ ستیر و ۵۰۰ ستیر دیگر برای ربوده شدن دریافت می‌کرد و اگر پیش از پا به سن گذاشتن به او تجاوز می‌شد، ۱۲۰۰ درهم به او داده می‌شد. آمیزش در خارج از ازدواج دزدی محسوب می‌شد. زنان یک نیروی بالقوه برای دور کردن مرد از عقاید مذهبی محسوب می‌شدند که خصوصاً این طور پنداشته می‌شد که می‌توانستند با نیروی جنسی خود مردان را از مذهب دور کنند، اما نه تا حدی که جلوی بچه‌آوردن گرفته شود. آمیزش کردن یک مرد با زنی نازا، گناه محسوب می‌شد، چرا که منی خود را به هدر داده است. زن یا دختر جوانی که نمی‌خواست ازدواج کند سزاوار مرگ بود (مرگ‌ارزان). به مردان پیشنهاد شده که «زنانی که شرم دارند را دوست داشته باش»، «زن جوان را به زنی گیر». همچنین در متون پارسی میانه دیدگاه‌های منفی نسبت به زنان وجود دارد «زنان را خرد نیست»، «رازت را پیش زنان مبر»، «زنی که فرمان‌بردار شوی نیست را به زنی مگیر»، «به زنان اعتماد نکنید تا پشیمان و شرم‌گین نشوید» و به مردان جوان پیشنهاد شده که زن پیر نگیرند، که مجموع این موارد نشان از دیدگاه منفی مردان نسبت به زنان دارد.

تنها یک چیز شایسته بود که «اثر اهریمنی لواط» را خنثی می‌کرد و آن «ازدواج با خویشان» یا خویدوده بود. در مورد این نوع ازدواج گمانه‌زنی‌های فراوانی شده است. اما بر طبق گفتهٔ تورج دریایی، در کنار گواهی منابع خارجی، هر کس که بتواند اوستایی یا پارسی میانه بخواند، که این خویدوده هرچه بوده، در دوره ساسانیان انجام می‌شده. بر طبق گفتهٔ فرای، ریشه این رسم اگر زرتشتی نباشد، احتمالاً ایلامی بوده است که هخامنشیان از آن برای خالص نگه داشتن خون شاهی استفاده می‌کردند، اما انجام آن در بین عوام با شواهد کمتری همراه است. کرتیر ذکر می‌کند که بخشی از کارهای سودمندانه‌ای که کرده این بوده است که خویدوده‌های زیادی را ترتیب داده است. در متون پارسی میانهٔ متأخر هم از مزایای این ازدواج گفته شده. در دینکرد سوم (فصل هشتاد) سه نوع از این ازدواج آورده شده، بین پدر و دختر، مادر و پسر و در نهایت بین برادر و خواهر. در کنار جنبه مذهبی آن، خویدوده روشی برای نگه داشتن ثروت و خانواده به صورت بی‌کم‌وکاست است، چرا که در ورت وصلت با خانواده‌ای دیگر، بخشی از ثروت از دست می‌رفت.[۹۲]

مجازات‌ها[ویرایش]

مجازات ابزاری بود که توسط دولت برای کنترل جامعه استفاده می‌شد. تازیانه‌زدن، بریدن بخش‌هایی از بدن، داغ‌گذاری در ایران ساسانی استفاده می‌شد. برای مثال، عدم حضور در دربار در حین یک دزدی، یا اگر شوهر در دوران قاعدگی برای همسرش غذا فراهم نمی‌کرد یا دزدی می‌کرد، به او داغ گذاشته می‌شد و اگر یک شخص چهار بار برای جرم‌های گوناگونی داغ‌گذاری می‌شد، برای تمام عمر در حبس می‌ماند. یک مجازات دیگر که برای تحقیر بکار می‌رفت این بود که شخص را بر روی یک حیوان، معمولاً یک میمون قرار می‌دادند و او را در خیابان‌ها رژه می‌بردند. بریدن درختان، آلوده کردن آبها و دریاچه‌ها و زمین، گناه محسوب می‌شد. به گفتهٔ تورج دریایی، این کار باعث شده بود تا آلودگی‌های محیطی و میزان آسیب‌پذیری طاعون نسبت به امپراتوری روم شرقی کمتر باشد. از آنجا که آب مقدس بود، موبدان زرتشتی روش‌های هوشمندانه‌ای برای دور زدن محدودیت آلودگی آن استفاده از آن برای شست و شو و نظافت پیدا کرده بودند. مثلاً حمام‌ها در شهرها نزدیک به آتشکده‌ها و جاهایی بنا می‌شد که جشن‌های فصلی (گاهنبارها) انجام می‌گرفتند.

دیگر گناه مهم دیگری که سزاوار مرگ بود، لواط (کون‌مرزی) بود. در مینوی خرد آمده است که اهریمن دیگر دیوان و پلیدان را با انجام عمل لواط با خودش بوجود آمرده است. اگر مردی ناخواسته لواط می‌کرد، سزاوار تازیانی و اگر به میل خویش چنین کاری می‌کرد، سزاوار مرگ بود.

دفن کردن مردگان هم گناه شمرده می‌شد. اجساد مردگان در مکان‌های به نام دخمه در معرض دسترس کرکس‌ها و سگ‌ها قرار می‌گرفتند. دلیل این کار این بود که آنها بر این باور بودند وقتی روح بدن را ترک می‌کند، بدن شروع به تجزیه می‌کند و آلوده می‌شود. غیرزرتشتیانی که در شاهنشاهی زندگی می‌کردند، مثل مسیحیان، قبرها را بالاتر از سطح زمین درست می‌کردند که برای زرتشتیان قابل پذیرش بود. اما با حمله مسلمانان، دیده می‌شود که آنها اجساد را در زمین دفن می‌کردند که از نظر زرتشتیان آلوده کردن زمین بود.[۹۳]

فولکلور[ویرایش]

در متن پهلوی خسرو و ریدگ برخی از غذاها، نوشیدنی‌ها، دسرها و بازی‌های اشرافی سخن رفته است. بر روی بشقاب‌هایی که از آن زمان به جا مانده، شاه را نشسته می‌بینیم که نوازندگانی دور آن مشغول نواختن هستند و دخترانی هم با آهنگ آن می‌رقصند. چندین گونه موسیقی‌دان و آلت موسیقی وجود داشته است که از جمله آن چنگ‌سرای، وین‌سرای، وین-کنار-سرای، سور-پیک-سرای، تمبور-سرای، بربوت-سرای، نای-سرای و دومبلگ-سرای است.

از جمله شعبده‌بازی‌ها و کارهای نمایشی رایج در آن عصر می‌توان به رسن-وازیگ، زنجیر-وازیگ، دار-وازیگ، مار-وازیگ، چمبر-وازیگ، تیر-وازیگ، تاس-وازیگ، وندگ-وازیگ، اندروای-وازیگ، میخ و سپر-وازیگ، زین-وازیگ، گوی-وازیگ، سیل-وازیگ، شمشیر-وازیگ، ورز-وازیگ، شیشگ-وازیگ، کبیگ-وازیگ اشاره کرد که در جلوی دربار انجام می‌شدند، و آشپز (خوالیگر) با دقت در کنار آتش و غذا می‌ایستاد و دهانش را می‌بست تا غذای سلطنتی را آلوده نکند.[۹۴]

برده‌داری[ویرایش]

تعداد زیادی برده وجود داشت که بر طبق کاربرد، اصل و جنسیت طبقه‌بندی می‌شدند. برده‌های زن (بندگ پریستار) رایج بودند و مردان خانه بر روی آنها کنترل تام داشتند و می‌توانستند از آنها بچه‌دار شوند. مردمانی که در قرض بودند یا تصمیم داشتند مقداری از زمان خود را در آتش‌کده‌ها خدمت کنند هم در دسته بردگان قرار می‌گیرند. برده‌ها به اجازه صاحب یا در حین مرگ او آزاد می‌شدند. برده‌ها مزد دریافت می‌کردند و قادر بودند خانواده خودشان را داشته باشند.[۹۵]

هنر ساسانی[ویرایش]

نوشتار اصلی: هنر ساسانیان

هنر ساسانی اساساً با «جهان بینی مذهبی» همراه است و هر چند ادامه هنرهای قدیم ایران و هخامنشی و پارتی است و تحت تأثیر جریان‌های مختلفی که از سمت شرق و غرب به سوی این هنر سرازیر بود. شکل گرفته است، اما ویژگیهای خاص خود را نیز دارد[۹۶]

گچبری که پارت‌ها در کاخ‌ها و بناهای مذهبی استفاده کرده‌اند، در دورهٔ ساسانی رونق ویژه‌ای یافت. بخش عظیمی از تزیینات وابسته به دوره ساسانی کچبری است. در بناهایی مانند طاق کسری در تیسفون نمونه‌های زیبایی از موتیف‌های گچبری یافت شده است؛ و همچنین در قلعهٔ یزدگرد هم بهترین طرح‌های هندسی و گل و گیاه و موضوع نقوش گچبری هستند. در بناهای دیگر عهد ساسانی تاق کسری، تخت سلیمان، فیروزآباد و سروستان نیز طرح‌ها و نقش‌های فوق‌العاده زیبای گچبری استفاده شده است که این طرح‌ها نقش‌ها در معماری دورهٔ اسلامی به شکل جالبی بدون استفاده از نقوش ذی‌روح به کار گرفته می‌شود. از تزیینات دیگر وابسته به دورهٔ ساسانی استفاده از موزاییک کاری است؛ که به نحو شایسته‌ای در ایوان‌های شرقی و غربی کاخ بیشاپور در شهر بیشاپور استفاده شده است. موزایک یعنی استفاده از قطعات کوچک سنگ رنگی که مهمترین نمونه‌های آن در مکان فوق‌الذکر یافته شده‌اند.

رویه حقوقی[ویرایش]

در دوره ساسانی مبنای اصلی حقوق اوستا و زند (تفاسیر اوستا) و اجماع نیکان به معنای مجموعه فتاوای موبدان بود. بالاترین مقام در دعاوی حقوقی را موبدان موبد می‌دانستند. در سیستم حقوقی ساسانی در جهت پرهیز از به درازا کشاندن دادرسی تدابیری وجود داشت از جمله اینکه برای ارایه و احضار شهود مهلتهایی پیش بینی شده بود. در مواردی طرفین می‌توانستند از قاضی پیش قاضی بالاتری شکایت کنند. اگر قاضی نمی‌توانست در مورد بیگناهی یا گناه کاری فردی به قطعیت دست یابد کار به آزمون می‌رسید. آزمون به دو گونهٔ گرم و سرد بود. آزمون گرم عبور از آتش و آزمون سرد نوشیدن آب آلوده به ترکیبات گوگرد بود (واژه کنونی سوگند در فارسی به همین معناست).[۹۷] مجازاتها معمولاً نسبت به مجازاتهای امروزی بسیار سنگین و سخت بود. مجازات ارتداد، خیانت، فرار از جنگ یا راهزنی مرگ بود. مجازات دزدی، هتک ناموس یا ستم بر دیگران نیز اعدام یا مجازاتهای بدنی سخت بود. برای دزدی لباس در سرما یا غذا در موقع قحطی یا در موارد نظیر آن تخفیفهای در نظر گرفته شده بود. زندان معمولاً روشی برای از میان برداشتن بی سر و صدای مخالفین مهم سیاسی بود. اعدامها معمولاً با شمشیر انجام می‌شد اما در مواردی چون خیانت به دین یا شاه اغلب فرد را مصلوب می‌کردند.[۹۸]

اقتصاد[ویرایش]

شیوه اصلی تولید و منبع درآمد و امرار معاش مردم در ایران کشت و برز و کشاورزی بود. محصولات کشاورزی عبارت بودند از غلاتی نظیر جو، چاودار، ارزن، حبوبات، علوفه، الیاف برای ریسندگی، میوه‌هایی نظیر انگور، انجر، پسته و بادام، خرما و سبزی‌ها و نیز برنج و باغات زردآلو و زیتون. ساسانیان به توسعه کشاورزی بسیار علاقه داشتند و می‌دانیم که در خوزستان و عراق زمین‌های کشاورزی گسترده و قابل کشتی وجود داشته است.[۹۹]

انقوزه، ریواس، پسته ایرانی و گردوی ایرانی (Persicum) از جمله گیاهان و درختانی بودند که رومی‌ها کشت آن را در سرتاسر اروپا گسترش دادند.[۱۰۰]

فرای اعتقاد دارد که خصوصیات زمین‌دار یا فئودال در خاورمیانه تا حد زیادی با فئودالیسم اروپا فرق داشته است. این یافته‌ها را تحقیقات باستانشناسی در جنوب غربی ایران نیز تأیید می‌کند که در کنار روستاها قصرها و قلعه‌ها و دژهایی وجود نداشته‌اند.

در ایران انواع گوناگونی از زمین‌داری یا اجاره داری زمین نظیر «زمین‌های دولتی»، «زمین‌های وقفی»، «زمین با مالکیت جمعی»، وجود داشت و زمین را برای اهداف خیریه نیز وقف می‌کردند. اما مهم تر از چگونگی مالکیت زمین موضوع تسلط بر آب بود و از این رو مالکیت «قنات‌ها» امیت بسیار بیشتری داشت. بر خلاف جامعه فئودالی اروپای قرون وسطی، آب د ایران ساسانی اهمیت بیش تری از زمین داشت.[۱۰۱]

شغل‌هایی که در بازارها رایج بوده عبارتند از آهنگری، قالب‌کاری با آن (آهِن-پَیکَر)، نقره‌کار (اَسیم‌گر)، قالب‌کاری با نقره (اَسیم-پَیکَر)، سازنده سقف (اشکوب-کَردار)، ریسمان‌ساز (بَنْدْکار)، آنهایی که با هاون کار می‌کردند (دیگ‌ساز؟) (چاروگر)، چلنگر، خیاط (دَرزیگ)، سازنده لباس (وسترگ-کَردار)، قوری چینی‌ساز (دوشین‌گر یا جامیگ-پَز)، نجار (دورگر)، شوینده (گازَر)، کفاش (کفش‌گر)، کفاشی که نوعی کفش با ریسمان می‌ساخت (سورگر)، کوزه‌گر (کولْوارگر)، نانوا (نانباگ)، نگارگر کتاب‌ها (نیبیگان-نیگار)، نقاش (نیگارگر)، فنجان‌ساز (پَیال‌گر)، دباغ (پوست‌گر)، (پولاود-پیکر)، رنگرز، سازنده‌های مختلف (رازان)، آرایشگر (ورس-ویرای)، خیمه‌ساز (ویان‌گر)، آشپز (خوالیگر)، سازنده سفره؟ (خوان‌گر)، زرگر، سازنده زین (زین‌گر). نظارت کردن بر فعالیت و قیمت‌های بازار بر عهده (وازاربد) بوده است که حداقل از قرن سوم وجود داشته است.[۱۰۲]

ادیان در دوران ساسانیان[ویرایش]

آیین مانی[ویرایش]

نوشتار اصلی: مانی

در دوران پادشاهی شاپور اول مانی ادعای پیامبری و مذهبی تازه آورد که از اختلاط سایر ادیان و مذاهب فراهم ساخته شده و در شرق و غرب دنیای آنروز گسترش یافت. مانی در بابل زاده شد و یک پزشک بود. به نظر می‌رسد که در ابتدا با والدینش زندگی می‌کرده که در آنجا تحت تأثیر مسیحیت و گنوستیک بوده است. دین او از هر جهت یک دین دوگانه‌پرستی بود و خودش در شاپورگان آن را مبتنی بر دو اصل (دو بن) می‌شمارد. چون این سیستم دوگانه‌پرستی بود، از فرهنگ اصطلاحات زرتشتی برای تبلیغ دینش برای کسانی که با این اصطلاحات آشنا بودند استفاده می‌کرد که این می‌تواند خود نشانی باشد که دین زرتشتی در قرن دوم دینی مهم بوده است. مانی به هندوستان و چین سفر کرد و در آنجا با مفاهیم دین‌های غیرابراهیمی مثل هندوئیسم و بودیسم آشنا شد، که شاید همین اختلاط‌آمیز بودن و جهانی‌گرایی موجب علاقه شاپور یکم به آن دین شده باشد. چیزی که موجب محبوبیت مانی شد این بود که او در بابل زندگی می‌کرد که افراد مختلف با باورهای گوناگون در آن سکونت داشتند. شاپور یکم به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد و مانی یکی از کتاب‌هایش که شاپورگان نام دارد را به او تقدیم کرده است. مانی دوباره به ایران بازگشت، در دوران پادشاهی بهرام یکم مؤبدان زرتشتی، همچون کرتیر از پیشرفت دین مانی بیمناک شده، مانی بازداشت و به زندان افکنده می‌شود. پس از مرگ مانی در زندان، توجه مانویان به آسیای میانه، قبایل ترکی و چین جلب شد و در آنجا پیروانی یافتند. این آیین در غرب به استثنای مصر، به علت محبوبیت و قدرت روزافزون مسیحیت خیلی موفق نبود.[۱۰۳]

مسیحیت و یهودیت[ویرایش]

از سنگ‌نگاره‌ای که از کرتیر بجا مانده، آزار و اذیت یهودیان، بوداییان، هندویان، Nazarenes، مسیحیان، مندائیان و مانویان مشهود است. خط بعدی نشان می‌دهد که بت در شاهنشاهی وجود داشته یا پرستش می‌شده که شاید اشاره به تندیس‌های رهبران و معلمین بودایی/مسیحی باشد. بر طبق گفتهٔ تورج دریایی، واژهٔ بت در زبان فارسی از واژهٔ بودا گرفته شده است. مسیحیان هم در ابتدا مورد آزار و اذیت قرار داشتند، هم به خاطر نگرش جهانی آنها (همچون مانویت)، و هم به این خاطر که ممکن بود جایگاه کیش زرتشتی را به خطر بیندازد. با یهودیان بسیار بهتر رفتار می‌شد. در متون پارسی میانهٔ غیر دینی، رابطه نزدیک شاهنشاه و جمعیت یهودی مشهود است. برای مثال در شهرستان‌های ایران‌شهر گفته شده همسر یزدگرد اول و مادر بهرام گور، شیشین‌دخت یهودی و فرزند Resh Galut بوده. بر طبق گفتهٔ تلمود، یزدگرد اول رابطه نزدیکی با یهودیان داشته. زرتشتی‌ها می‌توانستند بهرام گور را یک شاه قانونی و یهودیان هم می‌توانست او را یک شاه یهودی بدانند، چرا که به هر حال مادر او یک یهودی بود.[۱۰۴]

آیین مزدک[ویرایش]

چندی برنیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازه‌تر آورد. این مزدک، چنان‌که از اخبار برمی‌آید خود از موبدان بود و آیین تازه‌ای هم که آورد تاویلی از آرای زرتشت به شمار می‌آمد. در مسئله وجود شرور و آلام، که هم زرتشت و هم مانی بدان عنایتی خاصص داشتند و محور عقاید ثنوی شمرده می‌شد، مزدک رایی تازه آورد و گفت تمام بدی‌ها و زشتی‌های جهان را باید از دیو رشک و دیو خشم و دیو آز دانست زیرا، چیزی که برابری و مساوات مردم را که مایه رضای هرمزد است نابود کرده و از میان برده است، قدرت و استیلای این دیوان تبهکار است؛ بنابراین تا هرآنچه مایه رشک و خشم وآز مردم است، از میان نرود مساوات و برابری که فرمان هرمزد و خواست اوست در جهان پدید نمی‌آید. با کشتار شگفت‌انگیز بی‌شفقتی که خسرو انوشیروان از پیروان مزدک کرد موبدان گمان بردند که آیین پسر بامداد یکسره از جهان برافتاد. اما این گمان درست درنیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند و یک چند نیز با نام خرم‌دینی به معارضه مسلمانان برخاست.[۱۰۵][منبع نامعتبر؟]

زروانیان[ویرایش]

از محققان، بعضی گمان برده‌اند که این آیین بعد از عهد زرتشت به وجود آمده است و از صبغه تأثیر و نفوذ فلسفه یونان برکنار نیست. تأثیر یونان را، در توسعه و تکمیل این آیین، شاید نتوان انکار کرد ولیکن حقیقت آن است که ذکر زروان در اوستا نیز آمده است. احتمال است که این عقیده، از تاویل بعضی اقوال اوستا برآمده باشد و مایه‌هایی از عقاید کلدانیان و سپس از فلسفه یونانی نیز بر آن افزوده شده باشد. به هر حال موبدان و روحانیان زرتشتی، آیین زروان را نیز مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت می‌شمردند و با آن مخالفت می‌ورزیدند. نهایت آنکه در آخر دوره ساسانی، به سبب تحولی که در همه اوضاع زمانی پیش آمده بود، این آیین نیز رواج بسیار یافت وحتی به عقیده برخی از محققان درین دوره فرقه زروانی بر دیگر فرقه‌های زرتشتی برتری داشت.[۱۰۶][منبع نامعتبر؟]

 

آیین بودا[ویرایش]

از سوی مشرق نیز آیین بودا هر روز گسترش می‌یافت. در بلخ و سغد و بلاد مجار چین و هند، همواره زاهدان و سیاحان بودایی به نشر و بسط تعالیم بودا اشتغال داشتند. در آخر دوره ساسانیان سرگذشت عبرنت انگیزی از بودا تحت عنوان بوذاسف و بلوهر در بعضی از بلاد ایران انتشار داشت. گذشته از آن، چنان‌که از مآخذ برمی‌آید، بودا یا یکی از شاگردان او کتابی نیز به فارسی داشته است.[۱۰۷][منبع نامعتبر؟]

علم، هنر و ادبیات[ویرایش]

نوشتار اصلی: گندی‌شاپور

شاهنشاهان ساسانی حامیان روشنگر ادبیات و فلسفه بودند. به دستور خسرو یکم آثار افلاطون و ارسطو به پهلوی ترجمه و در گندی‌شاپور تدریس شد و حتی گفته شده که خود او هم آنها را مطالعه کرده است. در حین پادشاهی او رویدادنامه‌های تاریخی بسیاری تنظیم شد که از آنها تنها کارنامه اردشیر بابکان باقی مانده است که مخلوطی از تاریخ و ادب است که بعدها زیربنایی برای حماسی ملی ایرانیان، شاهنامه شد. وقتی که ژوستینیان یکم درهای مکتب آتن را بست، هفت تن از اساتید آنجا به ایران آمده و به دربار خسرو پناهنده شدند. در موقعی که دلتنگ وطن شده بودند، خسرو در عهدنامه ۵۳۳ با ژوستینیان قید کرد که فرزانه‌گان یونانی باید مجاز به بازگشت به خانه باشند و مورد آزار و ستم قرار نگیرند.

آکادمی گندی‌شاپور که در قرن پنجم بنیان نهاده شده بود، در دوران خسرو اول تبدیل به «بزرگ‌ترین مرکز اندیشه در جهان» شده بود و از تمام نقاط دنیا دانش‌آموزان و اساتید جذب آن می‌شدند. مسیحیان نسطوری در آنجا پذیرفته می‌شدند و آثار یونانی درزمینه پزشکی و فلسفه را به آسوری ترجم کردند. نوافلاطون‌گرایان هم به گندی‌شاپور امده و تخم عرفان‌گرایی صوفی‌گری را در آنجا کاشتند. دانش پزشکی هند، ایران، سوریه و یونان در انجا به هم آمیخته شد و مکتب درمانی شکوفایی را ایجاد کرد.

از منظر هنری، تمدن ایرانی در دوره ساسانیان از بعضی جهات به نهایت شکوفایی و رونق خود رسید. بخش عمده چیزی که بعدها به تمدن اسلامی در معماری و تحریر معروف شد، در واقع از فرهنگ ایرانی گرفته شده بودند. شاهنشاهی ساسانی در دوران اوج شکوفایی خود از غرب آناتولی تا شمال هند (پاکستان/افغانستان امروزی) کشیده شده بود، اما در فرسنگ‌ها دورتر از مرزهای خود نفوذ داشت. موتیف‌های ساسانی به آسیای مرکزی و چین، شاهنشاهی بیزانس و حتی مروونژی‌ها راه یافت.

نگاشته‌ها و نوشته‌هایی که از روزگار ساسانیان برجای مانده، تنها به زبان پارسی میانه که از دیرباز زبان پهلوی خوانده شده، نیست. به زبان‌های پارتی یا زبان پهلوانیک و زبان سغدی و زبان خوارزمی و زبان ختنی وزبان طخاری نیز آثاری برجا مانده‌است.[۱۰۸]

زبان‌ها[ویرایش]

در ابتدای شاهنشاهی ساسانی، شاهان از زبان‌ها فارسی میانه، یونانی و پارتی برای سنگ‌نگاره‌ها استفاده می‌کردند. اردشیر هم از فارسی میانه و هم از یونانی استفاده کرده. شاپور یکم علاوه بر فارسی میانه و یونانی، از پارتی هم استفاده کرده است. از دوران نرسه، دیگر یونانی منسوخ شد و مورد استفاده قرار نگرفت که ممکن است دلالت بر پیکار با فرهنگ یونانی و هلنیستی داشته باشد که روحانیان و دولت در پیش گرفته بودند. نرسه از پارتی و فارسی میانه استفاده کرده است. از دوران شاپور دوم، پارتی هم منسوخ و تنها فارسی میانه مورد استفاده قرار می‌گرفت. کرتیر سنگ‌نگاره‌های خود را تنها به زبان فارسی میانه کنده است، که یا می‌تواند به این خاطر باشد که او بر خلاف شاه، نیازی نداشته تا با غیرایرانیان و غیرزرتشتیان ارتباط برقرار کند.[۱۰۹]

زبان‌های ناحیه‌ای[ویرایش]

هرچند که پارسی میانه زبان مادری ساسانیان بود، در قلمرو گستره ساسانیان یک زبان اقلیتی محسوب می‌شد و عمدتاً در ایالت پارس و در حوالی ماد و نواحی اطراف آن گستره داشت. با این حال، چندین گویش فارسی در آن زمان وجود داشت. در کنار فارسی، آذری و همچنین یکی از گویش‌های آن تاتی، در آدوربایگان (آذربایجان) استفاده می‌شد.[۱۰۹] دیلمی و گیلانی در گیلان و مازندرانی که به آن طبری می‌گویند در طبرستان تکلم می‌شدند. به علاوه، زبان‌ها و گویش‌های بسیاری دیگری در این دو ناحیه تکلم می‌شدند.

میان‌رودان جمعیتی اکثریت از اقوام سامی داشت و ایرانی‌ها در اقلیت بودند. این اقوام سامی، یهودیانی بودند که تلمود بابلی را نوشتند، و همینطور مردمانی بودند که به زبان آسوری و لهجه‌های مختلفی از زبان آرامی را تکلم می‌کردند. اعراب در میان‌روان سکونت داشتند و از قرن سوم وقتی که اردشیر شمال عربستان را تسخیر کرد، عربی در شاهنشاهی شناخته‌شده بود.[۱۰۹]

در قلمرو ساسانیان در قفقاز، زبان‌های پرشماری تکلم می‌شدند که گرجی و ارمنی غالب بودند و به خاطر اینکه محل سکونت اشراف پارتی بود، زبان پارتی هم نفوذ زیادی پیدا کرد.[۱۰۹] زبان‌های کارتولی گوناگون (خصوصلا در لازستان)، فارسی میانه، آلبانی قفقاز، سکایی، یونانی و زبان‌های دیگر از جمله دیگر زبان‌های این ناحیه هستند.

در خوزستان چندین زبان تلکم می‌شد. زبان نئو-ایلامی (که با دوره تاریخی نباشد اشتباه شود) در دوره ساسانی در این ناحیه وجود داشت.[۱۰۹] فارسی در شمال و شرق و آرامی در بقیه نواحی آنجا. در میشان، آرامی‌ها، به همراه اعراب (که به آنها اعراب میشانی هم گفته می‌شد) و اعراب بیابان‌گرد، به همراه بازرگانان نبتی و پالمیرایی، جمعیت سامی آن استان را تشکیل می‌داد. ایرانی‌ها هم شروع به سکونت در این استان کرده بودند و جمعیتی از زط‌ها هم در آنجا بود که به هند اخراج شدند. دیگر اقوام هندی همچون مالایی‌ها در میشان اسکان داده شدند که یا برده بودند یا ملوانان به خدمت گرفته‌شده. در آسورستان یا دل ایران‌شهر، اکثریت مردم آشوری‌های آرامی‌زبان بودند، در حالی‌که فارس‌ها، جهودها و اعراب اقلیت آن استان را تشکیل می‌دادند.

به خاطر یورش سکاها و زیرگروه‌های آنها، آلان‌ها به آذربایجان، ارمنستان و دیگر نواحی قفقاز، این ناحیه جمعیت بزرگتری از ایرانی‌ها، هرچند اندک، به خد گرفت. پارتی و دیگر گویش‌های ایرانی در خراسان تکلم می‌شد، در حالی که در مناطق دوردست در شرق که همیشه در دست ساسانی‌ها نبود، سغدی، باختری و خوارزمی و پارتی تکلم می‌شد. در جنوب در سیستان، که در دورات اشکانیان جمعیتی از سکاها بدانجا رفته بودند، سیستانی تکلم می‌شد.[۱۰۹] کرمان جمعیتی از ایرانی‌ها را به خود داشت که شبیه فارس‌ها بودند، در شرق دوردست در پاراتان، توران، مکران، بلوچی و زبان‌های غیرایرانی تکلم می‌شد.

در کلان‌شهرها اسیران جنگی رومی/بیزانسی و جماعتی از مردم سوریه که در شاهنشاهی اسکان داده شده بودند، به زبان لاتین، آسوری و یونانی تکلم می‌کردند. به علاوه، اسلاوها، گوت‌ها و ژرمن‌هایی که به عنوان اسیر جنگی از ارتش رومی/بیزانسی گرفته‌می‌شدند و در شاهنشاهی اسکان داده شده بودند، به زبان‌های خودشان در شاهنشاهی تکلم می‌کردند. این‌ها تنها زبان‌هایی هستند که ما امروزه از آنها اطلاع داریم، زبان‌ها و لهجه‌های فراوان دیگری بوده‌اند که امروزه از دست رفته‌اند. زبان‌های مردم بیابان‌گرد بیشتر مشکل‌زا هستند. مسلماً کردها وجود داشته و زبان کردی و لهجه‌های مختلف آن، به همراه زبان لری، و همینطور چند زبان دیگر که از دست رفته‌اند، وجود داشته‌اند. از قرن پنجم، قبایل ترکی وارد شاهنشاهی شدند (چه با یورش و چه اینکه دولت آنها را برای خدمت در ارتش به کار گرفته باشد) که می‌توان نتیجه گرفت زبان ترکی هم وجود داشته، بخصوص در شمال شرق. ساسانیان باید ساختاری را برپا می‌کردند تا استان‌های مختلف را از نظر زبان به هم مرتبط کنند و یک راه ارتباطی عمومی ایجاد کنند. این کار ممکن است با گماشتن فرماداران فارس‌زبان و غیرفارس‌زبان و بومیان دوزبانه صورت گرفته باشد. در حالی که شاهزاده‌های از خون پادشاهی بر نقاط مختلف حکمرانی می‌کردند، دستگاهی حکومتی از دبیران، کاهنان و دیگر مناصب بر طبق شواهد موجود از قرن چهارم در کتیبه شاپور سکان‌شاه، شاه سیستان وجود داشته است.[۱۰۹]

سکه‌های ساسانی[ویرایش]

نوشتار اصلی: سکه‌های ساسانی

مسکوکات ساسانی طلا و نقره و مس بودند اما نسبت بین ارزش آنها در تمام دوره ساسانیان ثابت نبود. درهم نقره معمولاً به بین ۳٫۶۵ تا ۳٫۹۴ (سه و شصت و پنج تا سه و نود و چهار) گرم وزن داشت. این وزن بر اساس سکه‌های اشکانی و سکه‌های فنیقی است. در سکه‌های ساسانی نقش شاه همواره در یک طرف سکه حک شده‌است و در طرف دیگر معمولاً یک آتشدان است.[۱۱۰] سکه‌های ساسانی از طلا و نقره و مس بود. سکه‌های نقره را زوزن می‌گفتند. تاریخ سکه‌ها مشخص سالهای سلطنت ساسانی است. خط و زبان سکه‌ها، پهلوی ساسانی می‌باشد.[۱۱۱]

میراث و اهمیت[ویرایش]

نفوذ شاهنشاهی ساسانی مدت‌ها پس از فروپاشی آن دامه داشت. این شاهنشاهی، تحت حکمرانی تعدادی از شاهان توانا پیش از فروپاشی‌اش، به یک رنسانس ایرانی دست یافت که نیروی محرکه‌ای شد برای تمدنی تحت لوای دین نوظهور اسلام. شاهنشاهی ساسانی در ایران مدرن و نواحی حومه آن، به عنوان یکی از دوران شکوه و رونق تمدن ایرانی محسوب می‌شود.

در اروپا[ویرایش]

فرهنگ ساسانیان و ساختار نظامی آن تأثیری شگرف بر تمدن روم گذاشت. ساختار ارتش روم تحت نفوذ روش‌های جنگاوری ایرانی قرار گرفت. نظام شاهی روم، به تقلید از رسوم دربار ساسانی در تیسپون پرداختند و خودشان هم به نوبه خود بر روی سنت‌های تشریفاتی دولت‌های اروپای مدرن تأثیرگذار بودند. ریشهٔ تشریفات دیپلماسی اروپای مردن به روابط دیپلماسی بین دولت‌های ایران و شاهنشاهی روم نسبت داده شده است.

در تاریخ یهودیت[ویرایش]

در شاهنشاهی ساسانی، تاریخ یهودیت رشد و توسعه شگرفی به خود دید. تلمود بابلی در قرون سه تا شش میلادی در ایران ساسانی تدوین شد و آکادمی‌های آموزشی بزرگی در صورا و پومبدیتا بنیان نهاده شد که تبدیل به زیربنای دانش‌پژوهی یهودی شد. اشخاصی از خاندان شاهی همچون ایفرا هرمزد ملکهٔ مادر شاپور دوم و شهبانو شوشان‌دخت، همسر یزدگرد اول، به طور قابل توجهی به رابطه نزدیک بین یهودیان و دولت شاهنشاهی ساسانی در تیسپون کمک کردند.

در هندوستان[ویرایش]

فروپاشی شاهنشاهی ساسانی باعث شد دین رسمی کشور از زرتشتی به اسلام تغییر پیدا کند. زرتشتیان به تدریج از یک دین اکثریت تبدیل به اقلیت شدندد که تحت فشار قرار داشتند. تعداد زیادی از آنها برای نجات دادن دین و جان خود، شروع به مهاجرت از آنجا کردند. بر طبق قصه سنجان، در جایی که امروزه به آن گجرات می‌گویند مهاجرت کردند و به آنها آزادی بیشتری برای حفظ رسوم باستانی و آیین‌شان داده شد. نوادگان آن زرتشتی‌ها نقشی کوچک اما قابل توجه در توسعه هندوستان ایفا کردند. آموزه ۷۰٬۰۰۰ زرتشتی در هند وجود دارند.

زرتشتی‌ها هنوز از نوعی تقویم استفاده می‌کنند که در دوره ساسانی بنیان‌نهاده شده بود. مبدأ این تقویم هنوز از زمان بر تخت نشستن یزرگرد سوم محاسبه می‌شود که در سال ۶۳۲ میلادی بود.

 

 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۵
سامان خانجانی

ساسانیان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی